اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز .
داشتیم می رفتیم اهواز .
اذان می گفتند.
گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .»
کنار جاده آب گرفته بود. رفتیم جلوتر؛ آب بود . آنقدر رفتیم ، تا موقع نماز اول وقت گذشت .
خندید و گفت « اومدیم ادای مؤمن ها رو در بیاریم ، نشد.»