اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
سال 1394 بود که ایشان با گروهی آشنا شده و برای حضور در سوریه ثبتنام کرده بود.
به من گفت که باید 3-4 هفته برای حضور در دوره آموزشی بروم تا بتوانم در سوریه حضور پیدا کنم. خیلی بیتابی کردم و از او خواستم که نرود؛
اما او گفت: «نمیتوانم نروم، چرا که منم سهمی دارم.» به دوره آموزشی رفت، اما در میاندوره به او گفته بودند که نمیتواند برود.
از آنجا که خانواده امیر احمدی یک شهید داشت، فرد دیگری اجازه پیدا نمیکرد که به سوریه برود.
البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد. واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت.
جالب است بدانید که گروهی که سلمان میخواست همراه با آنان به سوریه برود، همان شهدای خانطومان بودند که تقریباً تمامشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند یا مفقود الأثر شده بودند.
همین موضوع او را بسیار بیشتر ناراحت میکرد و میگفت: «اگر میرفتم، شهادتم حتمی بود.»"
راوی :هسر شهید