اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
على محمّد در 1344/12/01 در بيدگل و در خانوادهاى متديّن و مستضعف ديده به جهان گشود . شش ساله بود كه به جاى قدم گذاشتن در مسير مدرسه و تحصيل ، به خاطر وضع نامساعد مالى خانواده ، در كنار پدرش در كوره هاى آجرپزى مشغول كار شد .
علاقه وافر او به تحصيل موجب شد تا در كنار آن كار طاقت فرساى روزانه، تحصيل خود را در دبستان شبانه آغاز كند .
سال 57 كه زمان نتيجه دهى مبارزات حق طلبانه ملّت قهرمان ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره بود ، ايشان علاقه زيادى به فعّاليتهاى سياسى از خود نشان مى داد .
با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نهادهاى انقلابى ، او ضمن ادامه تحصيل در دبيرستان با پايگاههاى بسيج شهر همكارى مى كرد.
با شروع جنگ تحميلى ، اوّلين بار در 1360/06/05 به جبهه هاى غرب اعزام و سپس در عمليّات هاى فتح المبين و بيت المقدّس شركت كرد و در همان سال به عضويّت رسمى سپاه درآمد .
على محمّد پس از مدّتى فعّاليت در اعزام نيروى بسيج سپاه كاشان به لشكر 8 نجف اشرف اعزام و به عنوان فرمانده گروهان گردان محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله در عمليّات شركت نمود . آن بزرگوار سپس در مسئوليّت هاى مختلف لشكر از جمله جانشين و مسئول آموزش نظامى ، مسئول واحد بسيج ، مسئول قرارگاه و پشتيبانى لشكر ، جانشين ستاد لشكر ، مسئول ستاد تيپ زرهى لشكر همكارى كرد و به عنوان فردى مدير و لايق ، مورد توجّه خاصّ فرماندهى لشكر قرار گرفت ؛ به طورى كه تأسيس و راه ندازى هر مجموعه جديدى به ايشان محوّل مى شد .
اواخر سال 1364 درحالى كه با بدنى مجروح در خانه بسترى بود ، بنا به اصرار دوستان و والدين با خانواده اى مذهبى ازدواج نمود ولى چند روزى از اين پيوند نگذشته بود كه به دليل نزديك شدن عمليّات والفجر 8 ، وقتى ضرورت حضورش را در لشكر تلفنى به او خبر دادند با همان بدن مجروح ، خود را به رزمندگان اسلام رساند .
سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمى فرمانده شجاع لشكر 8 نجف در اين مورد مى گويد : «اربابى هرگاه فراغتى پيدا میکرد در جمع بسيجى ها بود . او به آنها عشق مى ورزيد ؛ لذا سعى مى كرد بيشتر وقت خود را با آنها بگذراند . حول و حوش عمليّات والفجر 8 ازدواج كرد ولى سه روز پس از ازدواج ، شنيدم كه مى گفتند ، اربابى برگشته است . من ناراحت شدم و وقتى او را ديدم ، گفتم : چرا آمدى ؟ تو تازه ازدواج كرده اى و بايد چند روز مى ماندى . برگرد ، چند روزى بمان؛ بعد بيا . ولى او اصرار و پافشارى مى كرد كه در جبهه بماند . تحمّلم تمام شد و با تندى گفتم : اربابى ! بايد برگردى ، همين امروز به خانه برو !
او درحالى كه داشت موتورسيكلتش را روشن مى كرد كه با آن نزد بسيجى ها برود ، نگاهى به من كرد ملتمسانه درحالى كه بغضش تركيد ، و اشكش جارى شده بود ، گفت : احمدآقا ! اجازه بدهيد باشم . بگذاريد بين بچه ها بمانم . ديگر نتوانستم مقاومت كنم و سكوت كردم ؛ چون سكوت علامت موافقت است »
آن شهيد قبل از عمليّات كربلاى 4 ، به سمت رئيس ستاد لشكر 8 نجف منصوب شد و با شروع عمليّات كربلاى 4 ، درحالى كه فرمانده لشكر (سردار احمد كاظمى) مسئوليّت پشتيبانى و عقبه لشكر را به او محوّل كرده بود ، با اصرار فراوان در خطّ مقدّم جبهه حضور پيدا كرد و سرانجام در ساعت 1/30 بامداد 1365/10/05 روى اسكله خرّمشهر (روبهروى جزيره امّالرّصاص) به آرزوى ديرينه خود نائل آمد .
شهيد احمد كاظمى درباره اعلام تاريخ شهادت توسّط شهيد على محمّد اربابى و بىقرارىهاى او براى عروج عرشى اش حسين مى گويد: «در سال 65 توفيق تشرّف به حجّ ابراهيمى يافتم . هنگامى كه با اربابى خداحافظى مى كردم نامه اى به من داد و سفارش كرد اين نامه را در طول راه بخوانم . گويى زادِ راه سفر مكّه ام بود . نامه را گرفتم و از هم جدا شديم .
در طول راه به فكر اربابى و نامه اش افتادم . نامه را باز كردم ، با خطّى زيبا و كلماتى لطيف و دلنشين كه از سويداى قلبش برخاسته بود ، برايم نامه نوشته بود وقتى نامه را خواندم متوجّه شدم چرا اين مطالب را حضورى با من مطرح نكرده بود، چرا مى خواسته در راه مكّه باشم تا نتوانم به درخواستش جواب رد بدهم .
در نامه نوشته بود : در عمليّات آينده (كربلاى 4) اجازه بده در گردانهاى رزمى انجام وظيفه نمايم . خواهش مى كنم از حضور من در خطّ مقدم ممانعت نكن . من مى دانم كه تا شش ماه ديگر شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجى ها باشم .
همينطور كه نامه را مى خواندم ، مثل اينكه يك سطل آب سرد روى بدنم مىريختند . عرق سردى بر وجودم نشست و لرزيدم .
خدايا! اگر اربابى شهيد شود، اگر او نيز برود ، چه مى شود ؟ نه ، خدايا ! اربابى را براى لشكر اسلام حفظ كن .
دقيقا سرِ موعد مقرّر ، سرِ شش ماه ، در انتهاى عمليّات كربلاى 4 به ديدار يار رفت » .
شهيد بزرگوار احمد كاظمى در مورد خودسازى ، ايمان و درايت شهيد على محمّد اربابى مى گويد : «رزمندگان اسلام به خصوص سرداران شهيد ما ، اكثرا انسان هاى پاك و با لياقتى بودند كه در جبهه هاى جنگ كه به فرموده رهبر بزرگوارمان حضرت امام راحل ، دانشگاه انسان سازى است ، ساخته شدند . جوهره وجودى آنان قابليّت داشت و در محيط جبهه از قوّه به فعل درآمد و ساخته شدند ولى على محمّد اربابى علاوه بر آنكه انسانى پاك و با لياقت بود ، قبل از جنگ و حضور در جبهه ، خود را ساخته بود ؛ به همين دليل نهال وجودش در جبهه به ثمر نشست و توانست مسئوليّت هاى مختلفى را كه در طول جنگ برعهده اش مى گذاشتيم ،
به خوبى انجام دهد . گرچه در ابتدا سعى مى كرد از پذيرش آن طفره رود .
اربابى مى گفت : اين مسئوليّت را به فرد باكفايت ترى واگذار نماييد ، بنده هم در خدمتش هستم و هر كمكى از دستم برآيد ، انجام مى دهم ولى باكفايت تر از خودش كسى نبود . وجودش آنچنان مايه بركت بود كه هرجا بود و هر مسئوليّتى برعهده اش بود ، به خوبى از عهده آن برمى آمد ؛ چون خود را در مقابل خدا مسئول و جوابگو مى ديد .
او خيلى زود با جمع هماهنگ مى شد و قابليّتهاى فراوانش را به سرعت بروز مى داد . هرگاه كار تخصّصى برعهده اش مى گذاشتيم ، يكى دو روز بعد ، چنان روحيه و استعدادى از خود نشان مى داد كه گويى استادترين فرد در اين فن است ».