.همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.اما اون عزیز به هممون ثابت کرد
ادامه مطلب ...
از کربلا که برگشتیم، چند روز بعد اوایل ماه ربیع الاول بود که یه سر اومده بود تا خداحافظی کنه ایندفعه که دیدمش با دفعات قبل خیلی فرق داشت.. ادامه مطلب ...
سید"ابراهیم" میگفت:یه روز که "حاجی" اومده بودن مقر "مهدی" خواب بود بیدارش کردم گفتم: ادامه مطلب ...
به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره.. ادامه مطلب ...
آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش،یه کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت: ادامه مطلب ...
شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه! حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود! ادامه مطلب ...
گفت : بابا من اربعین به کربلا رفتهام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین .. ادامه مطلب ...
یک بار که جسد بچه ها جا مونده بود و تک تیر انداز دشمن نیز دید داشت، بدون ترس تک تک با نفر بر جسد بچه ها رو جمع بدون توجه به این که.. ادامه مطلب ...
یه لحظه حس کردم صدای شالپ شولوپ آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبهی جوبه آوردمش بیرون ادامه مطلب ...
شھید ابوعلی میگفت: شھید علی تمام زاده علاقه ی خاصی نسبت به شھید مھدی صابری داشت..
ادامه مطلب ...
روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ادامه مطلب ...