اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
اولین روز عملیات خیبر بود.
از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب.
توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد.
این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی.
جلوی ماشین راگرفتم. راننده آقا مهدی بود.
به ش گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها .»
گفت « می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او نا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.»