شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

خداوند اخلاص می خواهد ( جمله ماندگاری از شهید باکری )

خداوند اخلاص می خواهد ( جمله ماندگاری از شهید باکری )

خداوند از مومن ادای تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را. فقط اخلاص، و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن. ادامه مطلب ...

استاد قرآن ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

استاد قرآن ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

​شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد .. ادامه مطلب ...

من فقط بادام میخورم ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

من فقط بادام میخورم ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

علیرضا آماده شد بریم عملیات. توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت:  ادامه مطلب ...

نماز نشسته ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

نماز نشسته ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد. ادامه مطلب ...

مشکوک میزنی ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

مشکوک میزنی ( از خاطرات شهید علیرضا قلی پور )

موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش می زد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت:  ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید علی اکبر درویشی

زندگینامه شهید علی اکبر درویشی

در سال 1336 در روستای “ولشکلا” از توابع شهرستان “ساری” متولد شد. قبل از تولد علی اکبر در حين شکار، تيری به سر پدرش خورد و مصدوم شد. بعد از اين حادثه به کشاورزی روی آورد اما پس از مدتی ادامه مطلب ...

روز عقد ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

روز عقد ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

​در آخرین روزهای سال 1357 بود که من و علی‌اکبر بر سر سفره عقد نشستیم. خوب به خاطر دارم بعد از امضای دفتر عقد، علی‌اکبر رو به من کرد و گفت: «من دارم، می‌روم» پرسیدم: «کجا؟!» ادامه مطلب ...

لقمه حلال ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

لقمه حلال ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

اما خداوند را به خاطر وجود حسین شکر می‌کرد. بچه را در آغوش گرفت و بوسید، از من پرسید: «رزمنده است یا رزمنده‌پرور؟» گفتم: ادامه مطلب ...

سفارش شهید ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

سفارش شهید ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

تا می‌توانی نماز شب را ترک نکن و همیشه با وضو و غسل شهادت باش، به خاطر اینکه اگر انسان این برنامه الهی را داشته باشد، به ملکوت اعلی خواهد رسید.» ادامه مطلب ...

شب شهادت ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

شب شهادت ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

اهالی روستا وارد حیاط شدند. همه اشک می‌ریختند و گریه می‌کردند اما من دوست داشتم به وصیت علی اکبرم عمل کنم. علی در نامه‌ای برایم نوشته بود:  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید علی اکبر درویشی

وصیت نامه شهید علی اکبر درویشی

خدای بزرگ! به مادرم صبر، به خواهرانم استقام، به برادرانم ایمان عطا كن تا در مقابل دشمنان قرآن بعد از شهادتم مثل كوه بایستند.. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید  یعقوب بخشنده زاری محله

وصیت نامه شهید یعقوب بخشنده زاری محله

به دخترم بگوئید که پدرت در صحراهای داغ خوزستان در زیر شنی های داغ سوزان تانک های دشمن برای احیای اسلام لگدمال شده است. همانطوری که بدن مطهر امام حسین(ع) لگدمال سم اسب ها گردید. ادامه مطلب ...

کلاغ پر ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

کلاغ پر ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

گفتم:«خوب من را تنبيه كردي.» پرسيد: كجا! گفتم: «در پادگان! 10 تا كلاغ پر!» گفت: مگر تو بودي كلاغ پر رفتي؟ گفتم يعني من را نشناختي؟ گفت: . ادامه مطلب ...

اولین سالگرد ازدواج  شهید رضا دامرودی

اولین سالگرد ازدواج شهید رضا دامرودی

همسر شهید رضادامرودی اولین شهید مدافع حرم شهرستان سبزوار این چنین امسال سالگرد ازدواجش را جشن گرفت ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید سید سجاد حسینی

وصیت نامه شهید سید سجاد حسینی

مادرم! مي‌دانم از بهترين دوستان من شيرين‌تر هستيد؛ اما دوست ديگري دارم، او را خيلي دوست دارم، آن هم «الله» است. دلم از شور هجرت بي‌قرار است! ادامه مطلب ...

شناسایی بدون پلاک ( از خاطرات شهید حفیظ الله خدادادی )

شناسایی بدون پلاک ( از خاطرات شهید حفیظ الله خدادادی )

نکته ای که منو خیلی منقلب کرد این بود با آنکه پیکر 11روز در آفتاب و باران بود و هوای حلب در اون موقع متغیر بود جنازه هیچ بویی نمیداد در حالیکه جنازه افراد در کمتر از 24ساعت بو میگیره ادامه مطلب ...

شوخی ( از خاطرات شهیدمحمود رضا  بیضایی )

شوخی ( از خاطرات شهیدمحمود رضا بیضایی )

محمودرضا گاهی با اهلش به‌قدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش می‌رفت، من به‌عنوان برادرش هیچ‌وقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. ادامه مطلب ...

زیارت قبول ( از خاطرات شهید مرتضی خدادادی )

زیارت قبول ( از خاطرات شهید مرتضی خدادادی )

جواب مادرش گفت شما چطور دلتون راضی میشه سرباز بی بی زینبو مانع رفتنش بشید با این حرفش مادرش بغض کردو اشک ازچشماش جاری شد اون روز مادرش راهی شیراز بود بااین حرف شهیدمرتضی.. ادامه مطلب ...

یتیم نوازی  شهید مهدی ثامن

یتیم نوازی شهید مهدی ثامن

 شهید مهدی ثامنی و یتیم نوازی با کودک سوری ادامه مطلب ...

دست سیاه وکبود ( از خاطرات شهید سید مصطفی حسینی )

دست سیاه وکبود ( از خاطرات شهید سید مصطفی حسینی )

چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شما.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد