اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
بعد از فاجعه ی منا یه سری از طلاب حوزه ی علمیه امام صادق علیه السلام برا اعتراض به آل سعود تجمع برگزار کرده بودن که خب حاجی هم توی این جمع ها معمولا پیشتاز بود...
موقع اذان مغرب بود که حاجی وارد مسجد شد.
بعد از حدود دو سال به مسجد قدیمی خودش که قبلا امام جماعت اونجا بود اومد...حدود چند روزی بود که با اصرار اهالی محل دوباره قبول کرد که مردم بهش اقتدا کنن.
دیدم حاجی یه چفیه رو گردنشه،گفتم حاجی کجا بودی؟چفیه انداختی؟
با همون لبخند همیشگی که معصومیت چهره شو بیشتر میکرد گفتش:
خیلی دوس داشتم یه چفیه گردنم بود ولی با خودم نبرده بودم (البته کسی به ولایتی بودن حاجی شک نداشت ولی علاقه ی شیخ رو میرسوند) دیدم یکی از مسئولین حوزه چفیه انداخته،گفتم: حاج آقا به تأسی از اینکه مردم از مقام معظم رهبری چفیه شونو میگیرن منم میخوام چیفیه شمارو بگیرم...
اون بنده خدا هم سریع چفیه شو داد به من...
گفتم حاجی با این حرفی که شما زدی اگه هر چیز دیگه ای هم درخواست میکردی اون بنده خدا برات جور میکرد ...