شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

چرا عبدالله  به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

چرا عبدالله به سوریه رفت؟ ( از خاطرات شهید باقری )

به‌خاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها و تکفیری‌ها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد». وقتی می‌رفت، می‌گفت:.. ادامه مطلب ...

خواستگاری ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خواستگاری ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

وضوع آقا عبدالله که پیش آمد قرار شد بیایند منزل. البته شهید باقری هم نمی خواست به این زودی ازدواج کند اما به دلیل شرایط کاری اش باید متأهل می‌شد و این باعث شد .. ادامه مطلب ...

تفاوت قد نظر پدرم را جلب کرد ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

تفاوت قد نظر پدرم را جلب کرد ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

هیکلی نبود ولی قدش خیلی بلند بود و چون ما کنار هم نیاستاده بودیم این موضوع نظر کسی را جلب نکرد اما در جلسه بعد یعنی روز بله برون پدرم وقتی ما را کنار هم دید با خنده گفت: ادامه مطلب ...

از این موضوع اصلا ناراحت نبودم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

از این موضوع اصلا ناراحت نبودم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

می گفت بهتر است تنها نروم. این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب علاقه اش. اگر هم خودش سر کار بود به برادرهایش سفارش می کرد من را تا خانه مادرم که یک چهار راه فاصله داشت ببرند. ادامه مطلب ...

فکر کرد اینجا هم محافظ است ( ازخاطرات شهید عبدالله باقری )

فکر کرد اینجا هم محافظ است ( ازخاطرات شهید عبدالله باقری )

روز عروسی وقتی خواست مرا از آرایشگاه به سالن ببرد در عقب را باز کرد من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند فیلمبردار گفت: داری چکار می کنی؟! خندید گفت: ادامه مطلب ...

فرزند پسر بیشتر دوست داشت ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

فرزند پسر بیشتر دوست داشت ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

فرزند اولمان که متولد شد نامش را محدثه گذاشتیم. اسم دختر دوممان را هم محدثه انتخاب کرد. من دوست داشتم بگذارم.. ادامه مطلب ...

خودم حریف همه هستم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خودم حریف همه هستم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

اهل داد و بیداد و دعوا نبود اما اگر می دید تعدادی جوان سر کوچه می‌ایستند به آنها تذکر می‌داد و می گفت... ادامه مطلب ...

جمله ای از شهید دهقان امیری

جمله ای از شهید دهقان امیری

"به قول شهید آوینی شهادت بال نمیخواد حال میخواد.این جمله ی آخر منه" ادامه مطلب ...

مرز مهران ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

مرز مهران ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

وقتی در محاصره بودند، شروع به خواندن دعای علقمه کرده‌اند و ناگهان دلش برای محمدهادی تنگ شد. به خودم گفتم یکبار دیگر برمی‌گردم و اینها را می‌بینم و دوباره برمی‌گردم. برای همین اربعین 93 ما با هم پیاده‌روی نجف تا کربلا را رفتیم؛ چون می‌گفت.. ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید محمد مهدی مالامیری

زندگینامه شهید محمد مهدی مالامیری

تحولات کشورهای اسلامی از نوجوانی برایش اهمیت فراوانی داشت، اما جنایات فجیع گروه‌های افراطی و تکفیری و حرمت شکنی‌ها بی شرمانه آن‌ها آرام و قرار را از او ربوده بود.. ادامه مطلب ...

صحبت های اولیه ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

صحبت های اولیه ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

شهید کابلی در صحبت‌های اولیه‌ خواستگاری سه چیز خواسته بود: من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که سه خصلت داشته باشد؛.. ادامه مطلب ...

دنیا ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

دنیا ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

اطرافیان همیشه اعتراض می­‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می­‌کنید، بچه­‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟» گفت.. ادامه مطلب ...

پذیرش قطعنامه ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

پذیرش قطعنامه ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

می­‌گفت هیچ­وقت فکر نمی‌کردم مرگ امام را ببینم و اگر خودکشی حرام نبود من این کار را می‌کردم، تحمل دنیای بدون امام برایش خیلی سخت بود.. ادامه مطلب ...

بازنشسته ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

بازنشسته ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

انگار تمام غم­‌های دنیا در دل او بود، گفتم: «چه شده؟» گفت: «بازنشسته شدم، من فکر نمی­‌کردم یک روزی بازنشسته شوم ولی شهید نشوم... ادامه مطلب ...

گمنامی ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

گمنامی ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می­‌کنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.» بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت: ادامه مطلب ...

شفاعت ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

شفاعت ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

در زمان جنگ دوست صمیمی داشت به نام «مهران». مرخصی گرفته بود که چند روزی بیاید به خانه. قبل از آمدن به  او می­‌گوید اگر شهید شدی مرا شفاعت می­‌کنی؟ گفت: ادامه مطلب ...

سلامت دنیا بیماری است

سلامت دنیا بیماری است

سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات و عتق از ملکات ادامه مطلب ...

مستاجر ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

مستاجر ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

وقتی هم دستش خالی بود به میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت.. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید رضا حاجی زاده

وصیت نامه شهید رضا حاجی زاده

ولی این ‌بار سنگین بر دوش توست و از تو می‌خواهم صبر زینب‌گونه پیشه کنی و در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.. ادامه مطلب ...

اردو ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

اردو ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

دو روز بعد از مراسم عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود، صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست. زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم اردو!!! ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد