اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود، یک روزی گفت:
«خانم اگر من شهید شوم چه میکنی؟» گفتم:« خدا را شکر میکنم.»
گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من میکشی؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.»
گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمیشوم.» گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.»
گفت: «آن زمان هم خدا را شکر میکنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.»
بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش علیاکبر شرمنده نیستم.»
بعد گفت: «اگر جنازهام برنگردد پیش خانم فاطمه الزهرا هستم
و به عروسم که از سادات است گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازهام برنگردد.