اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
در زمان جنگ دوست صمیمی داشت به نام «مهران». مرخصی گرفته بود که چند روزی بیاید به خانه. قبل از آمدن به او میگوید اگر شهید شدی مرا شفاعت میکنی؟ گفت: «بله حتما.» گفت: «نه! اینطور نمیشود یک دستنوشته به من بده که آن دنیا با خودم داشته باشم و آن دنیا به تو نشان بدهم که تو شفاعت من را کردی.» آن بنده خدا هم یک دستنوشته به او داد. شهید کابلی هم این دستنوشته، تربت امام حسین و غبار حرم حضرت علی را به من داد و گفت اگر روزی پیکرم را آوردند اینها را بگذارید روی پیکرم.