اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
یکسری اول رفت سوریه و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش است، دائم میگفت: "دوباره بروم". با دیدن اوضاع آنجا، طاقت ماندن در اینجا را نداشت. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت سوریه و طولی نکشید که گفتند پر زده است. وقتی بار اول از سوریه برگشت، میگفت: «جایتان خالی؛ در حرم خانم زینب(س) نماز خواندم.» مکهاش را رفت. کربلا هرسال میرفت. پیادهروی اربعین را میرفت و سوریهاش را هم رفت و زیارت کرد، چه ذوق و شوقی داشت و میگفت: «قربان مظلومیت خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود، بهخاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد، خدا انشاءالله کمک کند که زودتر داعشیها و تکفیریها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد». وقتی میرفت، میگفت: «میرویم تا انشاءالله سوریه را از چنگال داعشیها، تکفیریها، آمریکاییها و اسرائیلیها نجات دهیم».
راوی :دایی شهید