تازه نامزد کرده بود و زنگ زد گفت ماشینم خراب شده اگر می توانی بیا ماشین را به تعمیرگاه ببریم با یک وانت رفتم پیشش و ادامه مطلب ...
وقتی خبر شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود ادامه مطلب ...
وقتی خبر شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود ادامه مطلب ...
محسن جوانی مؤمن و مقید بود، به هیچ عنوان پدر و مادر خود را آزار نمیداد؛. ادامه مطلب ...
اگر جایی در بین دوستان میدید که حجاب رعایت نمیشود و به صراحت اعلام میکرد ... ادامه مطلب ...
در مورد کارش گفت و اینکه در گردان تکاوری است و مأموریت زیاد میرود. البته تأکید کرد که .. ادامه مطلب ...
وقتی بحثمان میشد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غر می زدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعث.. ادامه مطلب ...
من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت.. ادامه مطلب ...
خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: میخواهی بروی اجازه میدهم ولی باید یک قول بدی... ادامه مطلب ...
یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند گفت کلش به قدری بود که ما همان پول را .. ادامه مطلب ...
الحمدالله رب العالمین این سعادت نصیبم شدودر زمره ی رهروان خانم ام المصائب زینب کبری (س)نائل آمدم ادامه مطلب ...
بگذارید بعد از مرگم بدانند که همانطور که اساتید بزرگمان می گفتند
نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار کردم
اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم، دیدار مجدد او نصیبم نگشت. بدانید که امام زمانمان ...
ادامه مطلب ...
اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم....
ادامه مطلب ...
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت:
«این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».
ادامه مطلب ...
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند .
دوباره خندید .و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى .
ادامه مطلب ...
شهید ربیع قیصر در لبنان ازدواج کرداما تمام جهیزیه همسرش را از ایران خریدوپول بار هواپیمابرای انتقال به لبنان راهم داد تا... ادامه مطلب ...
ربیع در جنگ 33 روزه در تابستان 1385، با نام عملیاتی "حاج علی" به عنوان مسئول یک تیم ضدزرهی وارد میدان شد.. ادامه مطلب ...
او خيلى زود با جمع هماهنگ مى شد و قابليّتهاى فراوانش را به سرعت بروز مى داد . هرگاه كار تخصّصى برعهده اش مى گذاشتيم .. ادامه مطلب ...
به کسانی که در راه خدا کشته می شوند ، مرده نگوئید ، آن ها نمرده اند، بلکه زنده اند ، ولی شما این واقعیت را درک نمی کنید .
ادامه مطلب ...
“درساعتهای اوج عملیات ،درحالی که حدود نیمه شب بود ناگهان به فکر نامه افتادم و به سراغ آن رفتم ادامه مطلب ...