اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند.
اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید،
بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟»
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است.