شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات نماز

<1234>
اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

اشک های عاشقانه (خاطره ای از شهید مهدی زین الدین)

پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!» ادامه مطلب ...

شهادت در سجده ( خاطره ای از شهید یوسف شریف )

شهادت در سجده ( خاطره ای از شهید یوسف شریف )

می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »
یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ادامه مطلب ...

مهر تربت (خاطره ای از شهید احمدی روشن )

مهر تربت (خاطره ای از شهید احمدی روشن )

اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد. ادامه مطلب ...

کجا با این عجله! (خاطره ای از شهید مهدی باکری )

کجا با این عجله! (خاطره ای از شهید مهدی باکری )

بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»
تعجب کرده بودیم.
سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد ادامه مطلب ...

نماز اول وقت (خاطره ای از شهید علی خلیلی )

نماز اول وقت (خاطره ای از شهید علی خلیلی )

رسم خوبی داشتیم,ماه رمضون ها بعضی شب ها چندتااز مربی ها جمع
میشدیم افطاری میرفتیم خونه ی دانش آموزا.یه بار تو یکی از شبا تو
ترافیک گیر کردیم ادامه مطلب ...

مهر و محبت ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

مهر و محبت ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

اگر بین بسیجی ها حرفی می شد می گفت « برای این حرف ها بهم تهمت نزنید. این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه. اگه از دست هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید ادامه مطلب ...

خلوص و سعی تلا ش ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

خلوص و سعی تلا ش ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت « علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم.  ادامه مطلب ...

دو رکعت نماز ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

دو رکعت نماز ( خاطره ای از شهید حسن باقری )

اگر از دست کسي ناراحت شديد
دو ركعت نماز بخوانيد،
بگوييد: خدايا! اين بنده تو حواسش نبود..
  ادامه مطلب ...

نماز اول وقت ( خاطره ای از شهید  ابراهیم همت )

نماز اول وقت ( خاطره ای از شهید ابراهیم همت )

همسر شهيد حاج محمد ابراهيم همت مي گويد: «ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل يه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي که ... ادامه مطلب ...

توفیق عبادت  و نماز شب

توفیق عبادت و نماز شب

چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار مىیشدم ، ولى حال اين را كه برخيزم و نماز شب بخوانم نداشتم .
در واقع توفيق نداشتم . كوهستانى بودن منطقه ، و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله ى زياد آب با ما،
سرما و ترس نيز در نخواندن نماز شب من مؤثر بود. ادامه مطلب ...

اولین نماز و آخرین نماز (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

اولین نماز و آخرین نماز (خاطره ای از شهید مصطفی چمران )

رضا سگه یه لات بود تو مشهد
یه روز داشت میرفت تو دعوا شهیدچمران دیدش، دستش گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه.
به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت به جبهه... ادامه مطلب ...

نماز و روزه ( از خاطرات شهید بابایی )

نماز و روزه ( از خاطرات شهید بابایی )

عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها كه فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» را هفت بار با چشمانی اشكبار تكرار می كرد. ادامه مطلب ...

دائم الوضو ( ازخاطرات شهید تهرانی مقدم )

دائم الوضو ( ازخاطرات شهید تهرانی مقدم )

خیلی سخت است که انسان بخواهد در مورد کسی اینطور با قطعیت صحبت کند مگر اینکه مدت زیادی را با او زندگی کرده باشد. بنده حدود سی سال با حسن بودم و حتی یکبار ندیدم او برای نمازش وضو بگیرد ادامه مطلب ...

نان و ماست!

نان و ماست!

هرسه تاشان فرمان ده لشکر بودند ؛ مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی. می خواستیم نماز جماعت بخوانیم ادامه مطلب ...

نماز اول وقت (از خاطرات شهید باکری)

نماز اول وقت (از خاطرات شهید باکری)

سرجلسه ، وقت نماز که می شد، تعطیل می کرد تا بعد نماز . داشتیم می رفتیم اهواز . اذان می گفتند. گفت« نماز اول وقت رو بخونیم .» کنار جاده آب گرفته بود... ادامه مطلب ...

نماز ( ازخاطرات شهید ستاری )

نماز ( ازخاطرات شهید ستاری )

یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. ادامه مطلب ...

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )

گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" ادامه مطلب ...

سر سجاده ( از خاطرات شهید همت )

سر سجاده ( از خاطرات شهید همت )

سر تا پاش‌ خاكي‌ بود. چشم‌هاش‌ سرخ‌ شده‌ بود؛ از سوز سرما.
 دو ماه‌ بود نديده‌ بودمش‌.
 ـ حداقل‌ يه‌ دوش‌ بگير، يه‌ غذايي‌ بخور. بعد نماز بخون‌.
  ادامه مطلب ...

جبهه و نماز

جبهه و نماز

می خواست برگرده جبهه بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند .
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست.
 وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد. ادامه مطلب ...

این مرد برای تو شوهر نمی شود (خاطرات شهید حسین دولتی)

این مرد برای تو شوهر نمی شود (خاطرات شهید حسین دولتی)

سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و ... ادامه مطلب ...

<1234>
لوگوی سایت ابر و باد