هر لحظه از عمرم را منتظر آمدن حسن بودم؛ گاهی فکر میکردم که او اسیر شده است؛ گاهی میگفتم شاید مجروح شده و او را بیمارستان شهرهای دیگر بردهاند؛ شاید این بچه گم شده است و به خاک عراق رفته و ... ادامه مطلب ...
خوش تیپ و خوش لباس بود؛ در حدی که برای مرتب ماندن موهایش در جبهه، «تافت مو» هم برده بود. چون موهای حسن آقا طلایی بود، در جبهه به او می گفتند «حسن طلا». همین ظاهرش او را شاخص کرده بود و خیلی هاپسرم را می شناختند و بعد از شهادتش دوستان و همرزمان از ویژگی ها و شجاعتش برای مان تعریف می کردند. ادامه مطلب ...