شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات

رمز یا زهرا (س) ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

رمز یا زهرا (س) ( از خاطرات شهید تورجی زاده )

رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد ادامه مطلب ...

سی سال عمر ( از خاطرات شهید سید مجتبی علمدار  )

سی سال عمر ( از خاطرات شهید سید مجتبی علمدار )

شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ادامه مطلب ...

زیارت عاشورا

زیارت عاشورا

 به شوخی بهش گفتم : « این عملیاتی که من تدارکش را دیده ام اینقدر فشارش بالاست که اگر هم نخوانی شهید می شوی ، نیازی به نذر کردن ندارد» گفت :   ادامه مطلب ...

نماز شب

نماز شب

بنده ی خدا از همه جا بی خبر ، نیمه شب از جاش پا میشه که بره تجدید وضو کنه ، تمام اون وسایل که به هیچ چیزی بند نبود.. ادامه مطلب ...

شجاعت ( از خاطرات شهید خرازی )

شجاعت ( از خاطرات شهید خرازی )

« پس از مدتی قرار شد باز گردیم. در این وقت دشمن آتش سنگینی در منطقه می ریخت. هنگامی که سوار «تویوتا» شدیم، «حاج حسین» گفت: ادامه مطلب ...

میز ریاست ( از خاطرات شهید بروجردی )

میز ریاست ( از خاطرات شهید بروجردی )

پشت آن میز من رئیسم و مخاطبم ارباب رجوع هستن. من می آیم این طرف و کنار مردم می نشینم تا توی آن حال و هوای خاص.. ادامه مطلب ...

وظیفه شناسی ( از خاطرات شهید خرازی )

وظیفه شناسی ( از خاطرات شهید خرازی )

درهمین حال مسوول دژبانی با عجله آمد و گفت : داری چی کار می کنی ؟ نمی دونی ایشان فرمانده لشکر هستند!! ادامه مطلب ...

تسویه حساب با خدا ( یادگاری از شهید عبدالله باقری )

تسویه حساب با خدا ( یادگاری از شهید عبدالله باقری )

تصویری که مشاهده می کنید برگه آخرین تسویه حساب این شهید مدافع حرم با خدای خویش است که چند ماه پیش از شهادتش خمس مال خود را پرداخت کرد. ادامه مطلب ...

شهیدی که جان رهبر معظم انقلاب را نجات داد ( از خاطرات شهید حمید تقوی )

شهیدی که جان رهبر معظم انقلاب را نجات داد ( از خاطرات شهید حمید تقوی )

​همسر شهید تقوی فر اظهار داشت: تلویزیون، صبحت های حضرت آقا را پخش می‌کرد که ایشان در حال ذکر خاطره‌ای بودند. آقا فرمودند.. ادامه مطلب ...

من زشت‌ام اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه ( از خاطرات شهید ذالفقاری )

من زشت‌ام اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه ( از خاطرات شهید ذالفقاری )

می‌گفت «من زشت‌ام! اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید…  ادامه مطلب ...

از کوثر هم گذشتم ( از خاطرات شهید بیضایی )

از کوثر هم گذشتم ( از خاطرات شهید بیضایی )

از محبت پدر به فرزند مگر حس قوی تری هم هست سری آخری که داشت میرفت گفت ....  ادامه مطلب ...

آخرین نامه شهید بیضایی به همسرش

آخرین نامه شهید بیضایی به همسرش

مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم.   ادامه مطلب ...

حرم مطهر ( از خاطرات شهید بیضایی )

حرم مطهر ( از خاطرات شهید بیضایی )

رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و ‫تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا ادامه مطلب ...

دیگر نیازی به صابون نبود ( از خاطرات شهید مسعود شادکام )

دیگر نیازی به صابون نبود ( از خاطرات شهید مسعود شادکام )

یک شب بیدار شدم دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولا" صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ادامه مطلب ...

آموزش قرآن ( از خاطرات شهید جواد فکوری )

آموزش قرآن ( از خاطرات شهید جواد فکوری )

یک روز تعدادی نوار قرآن با خودش آورد. بعد دیدم روزی چند ساعت در اتاق به بچه‌ها قرآن آموزش می‌دهد. با خودم می‌گفتم: "بچه‌ها حوصله‌شان سر نمی‌رود؟" ادامه مطلب ...

عکس روی کمپوت ها را نکنند ( خاطره ای از شهید رضا قنبری )

عکس روی کمپوت ها را نکنند ( خاطره ای از شهید رضا قنبری )

ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﮔﺮ: ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ سینه‌اش ﺭُﻭ ﭼﺎﮎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ.  ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ می‌کرﺩ.... ادامه مطلب ...

نماز اول وقت ( از خاطرات شهید زین الدین )

نماز اول وقت ( از خاطرات شهید زین الدین )

پس از شهادتش ، يكى از برادران در عالم رؤيا او را ديد كه مشغول زيارت خانه ى خداست ، وعده اى هم دنبالش بودند، پرسيده بود: «شما اينجا چه كاره ايد؟!» گفته بود:  ادامه مطلب ...

توفیق عبادت

توفیق عبادت

يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و قضيه محروم شدن از فيض نماز شب را به او گفتم . او گفت : «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان شوى. ادامه مطلب ...

نماز بر روی تانک

نماز بر روی تانک

پوتين ، كلاه خود، و تجهيزات همراهمان بود. هم چنان تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مىكرد، و در بعضى موارد به ناچار در جاده مىپيچيد. من با زحمت و مشقت فراوان ، جهت قبله را حفظ مىكردم  ادامه مطلب ...

نماز باحال ( از خاطرات شهید برونسی )

نماز باحال ( از خاطرات شهید برونسی )

ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم ، فكر نمىكرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد