شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات

توسل ( از خاطرات شهید محمود کاوه )

توسل ( از خاطرات شهید محمود کاوه )

آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط"جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!
  ادامه مطلب ...

دعای فرج ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

دعای فرج ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند ادامه مطلب ...

نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )

نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )

قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم.. ادامه مطلب ...

اخلاص و اقتدار ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

اخلاص و اقتدار ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

وقتی حاج احمد متوسلیان شنید که قرار هست نماینده تام الاختیار بنی صدر از منطقه مریوان بازدید کند، خیلی عصبانی شد و برای جلوگیری از این بازدید با عجله به سمت پادگان حرکت کرد.. ادامه مطلب ...

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد

آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم.خون تازه از حلقومش بیرون میزد ادامه مطلب ...

علی اکبر زنده است ( از خاطرات سید آزادگان ابوترابی )

علی اکبر زنده است ( از خاطرات سید آزادگان ابوترابی )

پیام‌های تسلیت از هر طرف به خانه سیدعباس ابوترابی می‌رسید. از بیت امام تا مقامات لشکری و کشوری. با این حال همسر و مادرش سیاه تنشان نکردند می‌دانستند زنده است.... ادامه مطلب ...

نماینده امام آمد! ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

نماینده امام آمد! ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

آن روز عراقی‌ها بدجوری کتمان زدند. بدتر از همیشه. گوشه اردوگاه سرم را گذاشته بودم روی زانویم انگار خوابم برد. توی خواب دیدم .... ادامه مطلب ...

حفظ نهج البلاغه در یک شب ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی )

حفظ نهج البلاغه در یک شب ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی )

یک نهج‌البلاغه به ما دادند. حاج‌آقا گفت: «فردا صبح این کتاب را می‌برند بیاین حفظش کنیم» .....
ادامه مطلب ...

پا برهنه به احترام سید الشهدا ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

پا برهنه به احترام سید الشهدا ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

محرم بود. همه چیز ممنوع شده بود، نه می‌توانستیم سینه بزنیم نه نوحه بخوانیم نه کار دیگری. ... ادامه مطلب ...

وای به حال زنها ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

وای به حال زنها ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)

هر وقت با خیزران می‌زدند، بعدش روضه حضرت زینب می‌خواند و گریه می‌کرد. ... ادامه مطلب ...

احترام افسر عراقی به یک روحانی

احترام افسر عراقی به یک روحانی

افسر نزار جدی بود. از آن سنگ‌دل‌ها. از کنارشان رد می‌شد که حاج‌آقا از صف بیرون آمد و .... ادامه مطلب ...

جواب نامه ( از خاطرات شهید قاسم صادقی )

جواب نامه ( از خاطرات شهید قاسم صادقی )

وی از منتظرین واقعی حضرت بقیة الله الاعظم- عجل الله تعالی فرجه الشریف- محسوب می شد.گاهی که مشکلی یا سوالی برایش پیش می آمد، آن را روی کاغذی می نوشت و.. ادامه مطلب ...

سه تا تیپ درست کرده بود ( از خاطرات شهید حسن باقری )

سه تا تیپ درست کرده بود ( از خاطرات شهید حسن باقری )

عاشورا ! امام حسین تنها است. »برای جا به جایی نیروها از منطقه ی آهودشت به گرم دشت می گفت ادامه مطلب ...

رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )

رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )

معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد.خدا خدا می کردم دختر باشد.
  ادامه مطلب ...

شعار علیه مسعود رجوی برای شاد کردن دل یک روحانی

شعار علیه مسعود رجوی برای شاد کردن دل یک روحانی

چند بار حاج‌آقا دنبالش فرستاد نیامد. سردسته منافقین اردوگاه بود. پیغام هم داد به ابوترابی بگو اگه بیای پاتو می‌شکنم. ...
ادامه مطلب ...

تبلیغات انتخاباتی ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی )

تبلیغات انتخاباتی ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی )

برای نمایندگی مجلس شورای اسلامی کاندید شده بود، رفتیم دنبالش تا به برنامه‌های تبلیغات سر و سامان بدهیم، ....
ادامه مطلب ...

نماینده واقعی مردم ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی )

نماینده واقعی مردم ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی )

جلوی مجلس عبایش را پهن کرده بود و نشسته بود و به حرف مردم گوش می‌کرد. .... ادامه مطلب ...

نسبت آبروی مملکت با وصله شلوار نماینده مجلس

نسبت آبروی مملکت با وصله شلوار نماینده مجلس

دو دست لباس داشت که همیشه هم تمیز بودند. یک روز وصله لباسش را دیدم، .... ادامه مطلب ...

آمدیم باری از دوش آقا برداریم

آمدیم باری از دوش آقا برداریم

یکی از آزاده‌ها آمده بود پیشش، گفت: «حاج‌آقا مشکل مسکن آزاده‌های تهران حل نشده شما که با بیت تماس دارید .... ادامه مطلب ...

آخرین نگاه ( از خاطرات شهید علی اکبر صادقی )

آخرین نگاه ( از خاطرات شهید علی اکبر صادقی )

​هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه..  ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد