شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خیلی اصرارداشت که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری  بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی... ادامه مطلب ...

پسرت را دیدی؟ ( از خاطرات شهید علی شرفخانلو )

پسرت را دیدی؟ ( از خاطرات شهید علی شرفخانلو )

آخرهای آذر بود که آمد . رفتم استقبالش گفت میرود پسرش را ببیند. امدیم دم خانه شان. سپرد بمانم  تا برگردد . خیلی طول نکشید که برگشت . از در که آمد بیرون ... ادامه مطلب ...

یک عکس هم از ما بگیر!

یک عکس هم از ما بگیر!

تیرماه 1365 برای گرفتن عکس از عملیات کربلای یک که منجر به آزادسازی مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم. در آن منطقه صدایی نظرم را جلب کرد. برگشتم، رزمنده‌ای با خنده گفت: «برادر، یک عکس هم از ما بگیر».... ادامه مطلب ...

تا جنگ هست مجالی نیست ( از خاطرات شهید حجازی فر )

تا جنگ هست مجالی نیست ( از خاطرات شهید حجازی فر )

پس از تبادل نظر با خانواده جهت انجام تكاليف شرعي، به شهيد عزيز پيشنهاد ازدواج كردم ولي وي از پذيرفتن اين پيشنهاد امتناع نموده، وقتي با اصرار شديد بنده مواجه شد، ... ادامه مطلب ...

شرمنده شهدا نشوید ( از خاطرات شهید قاسم میر حسینی )

شرمنده شهدا نشوید ( از خاطرات شهید قاسم میر حسینی )

گفتند قرار است آقايي به اسم «ميرحسيني» براي سخنراني بيايد. مي گفتند از فرماندهان سپاه است. زنگ دوم بود که آمد. به صف شديم، اصلاً به هيکلش نمي خورد که فرمانده باشد. ... ادامه مطلب ...

شبیه حضرت عباس ( از خاطرات شهید شاپور برزگر )

شبیه حضرت عباس ( از خاطرات شهید شاپور برزگر )

یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟..... ادامه مطلب ...

یک ساعت هم وقت ندارم ( نامه شهید شاپور به همسرش )

یک ساعت هم وقت ندارم ( نامه شهید شاپور به همسرش )

از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم. هیجده گردان به ما مربوط است. منظورم آموزش آنهاست. هم اکنون که برایت نامه می‌نویسم، ساعت ۸ شب است و.... ادامه مطلب ...

صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

صحبت حاج همت با پسرش قبل از تولد! ( از خاطرات شهید همت )

هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت: "نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده. باشه برای فردا." ادامه مطلب ...

می دونید کی این عکس قشنگتر میشه؟(از خاطرات شهید مهدی فتوحی )

می دونید کی این عکس قشنگتر میشه؟(از خاطرات شهید مهدی فتوحی )

روبه همه مون کرد و گفت: «می دونید چه وقتی این عکس قشنگ تر میشه؟» ادامه مطلب ...

هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی )

هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی )

دفعه آخری که رفت جبهه ازش پرسیدم کی بر می گردی؟ جواب داد:
« هر وقت که راه کربلا باز شود.»
  ادامه مطلب ...

مادرش رو بیشتر دوست دارم ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

مادرش رو بیشتر دوست دارم ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

قبل از تولد بچه بود. پرسید : ناراحت می شی برم جبهه  گفتم : آره اما نمی خوام مزاحمت بشم ..
  ادامه مطلب ...

خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم( از خاطرات شهید همت )

خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم( از خاطرات شهید همت )

باردار بود. همسرش بهش گفت بيا نريم كربلا؛ ممكنه بچه از دست بره.كربلا رفتند، حالش بد شد و دكتر گفت بچه مرده!
  ادامه مطلب ...

خیال نکنی کسی شده ای(از خاطرات شهید زین الدین )

خیال نکنی کسی شده ای(از خاطرات شهید زین الدین )

یه بار که به سختی تونست  خودش رو از چنگ بچه های بسیجی خلاص کنهبا چشای اشک آلود نشست و با خودش می گفت:مهدی......
  ادامه مطلب ...

دو سه تا از اون کوخ نشینا( از خاطرات شهید چیت سازیان )

دو سه تا از اون کوخ نشینا( از خاطرات شهید چیت سازیان )

لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت.. ادامه مطلب ...

همین برام بسه ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

همین برام بسه ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

خوش بحالم. امّا درجه گرفتن، فقط ارتقاى سازمانى نيست.وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس مى كنم ازم راضيَن.وقتى ايشون راضى باشن، امام عصر هم راضين. همين برام بسه. » ادامه مطلب ...

مرگ بر شاه ( از خاطرات شهید بهشتی )

مرگ بر شاه ( از خاطرات شهید بهشتی )

گفتند حالا که "مرگ بر شاه" همه گیر شده، شعار جدید بدیم: "شاه زنازاده است، خمینی آزاده است" ...
  ادامه مطلب ...

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اما می گفت : محمود شدن نیاز به عبدالله بودن داره .توی جبهه عبدالله صداش می کردند..
  ادامه مطلب ...

دو رکعت نماز ( از خاطرات شهید کاوه )

دو رکعت نماز ( از خاطرات شهید کاوه )

گفت: می خواهم دورکعت نماز بخوانم بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم گفت: ... 
  ادامه مطلب ...

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

پسرمون باید می رفت سربازیگفتم: هوای بچه مان را داشته باشگفت : اگر من پارتیش باشم،.. ادامه مطلب ...

کلاشینکفت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

کلاشینکفت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

.همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.اما اون عزیز به هممون ثابت کرد

ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد