شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شجاعت و دلاوری

<1>
سپر انسانی ( خاطره ای از شهید همت )

سپر انسانی ( خاطره ای از شهید همت )

​شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه‌ها را براي رفتن به خط آماده مي‌كرديم. حاجي هم دور بچه‌ها مي‌گشت و پا به پاي ما كار مي‌كرد.درگيري شروع شده بود. آتش عراقي‌ها روي منطقه بود. ادامه مطلب ...

پرواز انقلابی (از خاطرات شهید بابایی)

پرواز انقلابی (از خاطرات شهید بابایی)

قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه اصفهان در سمت فرمانده گردان « F-14» در یك مانور هوایی به مناسبت روز 24 اسفند شركت داشت. من به عنوان فرمانده گردان هماهنگیهای لازم را انجام دادم و در روز مقرر به پرواز درآمدیم. فرمانده دسته اول من بودم و عباس هم در دسته من پرواز می كرد. باید بگویم كه رژه در حضور شاه برگزار می شد. ادامه مطلب ...

چراغ روشن ( از خاطرات شهید باکری )

چراغ روشن ( از خاطرات شهید باکری )

اولین روز عملیات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد.... ادامه مطلب ...

شناسایی ( از خاطرات شهید مهدی باکری )

شناسایی ( از خاطرات شهید مهدی باکری )

چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها . توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و... ادامه مطلب ...

دور زدن تحریم (از خاطرات شهید احمدی روشن)

دور زدن تحریم (از خاطرات شهید احمدی روشن)

قرارداد بستیم که دستگاهی وارد کنم. مصطفی آن زمان مامور خرید بود. همکارهایش باورشان نمی شد کسی بتواند این دستگاه را بیاورد؛ ولی من آوردم. ... ادامه مطلب ...

بچه بود (از خاطرات شهدای غواص)

بچه بود (از خاطرات شهدای غواص)

 بغض کرده بود.از بس گفته بودند:بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکند
و عملیات را لو میدهد شاید هم حق داشتند.نه اروند با کسی شوخی داشت،
نه عراقی ها.اگر عملیات لو میرفت....
  ادامه مطلب ...

علت شهادت : موش صحرایی گوشت خوار

علت شهادت : موش صحرایی گوشت خوار

عراقیها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند. یه روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون رو خاموش کرد. عراقی ها گرفتن و بردنش بیرون... ادامه مطلب ...

دوباره متولد شدم. ( خاطره ای از شهید احمد بیابانی )

دوباره متولد شدم. ( خاطره ای از شهید احمد بیابانی )

احمد را همه بچه هاي  شاه عبدالعظيم مي شناسند. اويكي از اون داش مشتي هايش بود. از آن لوطي هايي كه امروز خيلي كمتر از آنها مي بينيم. ادامه مطلب ...

آدم خوارها ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

آدم خوارها ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم . یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی ،اسلحه به دست به سمت ما می آید . از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده . او مستقیم به محل دستشویی نزدیک می شد . میخواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد . کسی همراهش نبود .  ادامه مطلب ...

کله پاچه ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

کله پاچه ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند.  ادامه مطلب ...

بریدن گوش ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

بریدن گوش ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد وگفت: امشب برای شناسائی می ریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند. یکدفعه دیدم سرنیزه اش را برداشت و رفت سمت آنها، با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می کنی!گفت: هیچی، فقط نگاه کن!  ادامه مطلب ...

جسارت احمد ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

جسارت احمد ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

وقتى لبخند شيطنت آميز و تحقيركننده استاد را ديد. يقه او را گرفت و گفت: من بايد تو را از اين بالا پرت كنم پايين. با استاد گلاويز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگليسى شروع به التماس كرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستيم كه يقه او را رها كند ..   ادامه مطلب ...

شجاعت مثال زدنی ( از خاطرات شهید داود حیدری )

شجاعت مثال زدنی ( از خاطرات شهید داود حیدری )

داود به همراه بقيه نيروها به مقر اسرائيلي‌ها مي‌رفت و عکس و پرچم کشور ايران راروي تانکها و تجهيزات دشمن مي‌چسباند و .... ادامه مطلب ...

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. ادامه مطلب ...

موشک های پیشرفته ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

موشک های پیشرفته ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

 به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره.. ادامه مطلب ...

شجاعت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

شجاعت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

یک بار که جسد بچه ها جا مونده بود و تک تیر انداز دشمن نیز دید داشت، بدون ترس تک تک با نفر بر جسد بچه ها رو جمع بدون توجه به این که.. ادامه مطلب ...

توله سگ کوچولو ( از خاطرات شهید مهدی صابر ی)

توله سگ کوچولو ( از خاطرات شهید مهدی صابر ی)

یه لحظه حس کردم صدای شالپ شولوپ آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبه‌ی جوبه آوردمش بیرون ادامه مطلب ...

ساختمان خرابه ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

ساختمان خرابه ( از خاطرات شهید هادی باغبانی )

ایمانی که کوه نتونه تکونش بده  یقینی که تو بدترین غبارهم راه رو گم نکنی و پشت ولایت باشی دست آخر شهامتی که تو کارزار کم نیاری.. ادامه مطلب ...

شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ ( از خاطرات شهید بیضایی )

شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ ( از خاطرات شهید بیضایی )

محمودرضا از شیعیان کشورهای لبنان، عراق، سوریه، یمن و… رفیق داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: در میان مدافعان حرم، شیعه‌های لبنان بهترند یا عراق؟ گفت: ادامه مطلب ...

خودم حریف همه هستم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

خودم حریف همه هستم ( از خاطرات شهید عبدالله باقری )

اهل داد و بیداد و دعوا نبود اما اگر می دید تعدادی جوان سر کوچه می‌ایستند به آنها تذکر می‌داد و می گفت... ادامه مطلب ...

<1>
لوگوی سایت ابر و باد