اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
یک مرتبه خواب بودم، ناگهان از صدایی کوبیده شدن چیزی به دیوار پریدم بالا؛
هاج و واج چشمانم را که باز کردم دیدم قیچی فلزی کوچک در پائین پریز برق روی زمین افتاده و مسعود سالم است.
من که خواب بودم به دور از چشم من قیچی را برداشته بود و داخل پریز برق فرو کرده بود.
و بر اثر برق گرفتگی به دیوار پرتاب شده بود