اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
عصر بود که از شناسایی آمد.
انگار با خاک حمام کرده بود.
از غذا پرسید.
نداشتیم یک از بچه ها تندی رفت ، از نزدیکی شهر چند سیخ کوبیده گرفت .
کباب ها را که دید ، گقت : این چیه ؟
بشقاب را زد کنار و گفت: هرچی بسیجی ها خوردن ، از همون بیار. نیست، نون خشک بیار...