اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان
و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود،
اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت
در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای،
چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست
من واقعاً احساس خوشبختی می کردم