شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

کار ثواب ( از خاطرات شهید کشوری )

کار ثواب ( از خاطرات شهید کشوری )

من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كرديم و در همان روز ها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى زديم.   ادامه مطلب ...

جای خدا ( از خاطرات شهید کشوری )

جای خدا ( از خاطرات شهید کشوری )

در جبهه هر بار كه از مريم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم كه .... ادامه مطلب ...

من بخاطر خدا می جنگم ( از خاطرات شهید کشوری )

من بخاطر خدا می جنگم ( از خاطرات شهید کشوری )

یك شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما می‌دهند می‌جنگم، یكی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم..   ادامه مطلب ...

صبحانه ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

صبحانه ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

 یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا كار می‌كنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید كره، مربا و پنیر را ..  ادامه مطلب ...

جسارت احمد ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

جسارت احمد ( از خاطرات شهید احمد کشوری )

وقتى لبخند شيطنت آميز و تحقيركننده استاد را ديد. يقه او را گرفت و گفت: من بايد تو را از اين بالا پرت كنم پايين. با استاد گلاويز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگليسى شروع به التماس كرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستيم كه يقه او را رها كند ..   ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید احمد کشوری

زندگینامه شهید احمد کشوری

بالاخره درروز 15/9/1359 نيايش‌هاي شبانه‌اش به درگاه احديت مورد قبول واقع گرديد و در حالي كه از يك مأموريت بسيار مشكل، پيروزمندانه باز مي‌گشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالي كه بالگردش .. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید احمد کشوری

وصیت نامه شهید احمد کشوری

هرروز ستاره اي را از اين آسمان به پايين مي كشند امّا باز اين آسمان پر از ستاره است. اين بار نيز در پي امر امام، دريايي خروشان از داوطلبين به طرف جبهه هاي حق عليه باطل روان شد و من قطره اي از اين دريايم و نيز مي دانيد كه اين اقيانوس بي پايان است  ادامه مطلب ...

دیگر این مدرسه نمی آیم ( از خاطرات شهید کاوه )

دیگر این مدرسه نمی آیم ( از خاطرات شهید کاوه )

شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» ادامه مطلب ...

تاسی به شیوه و رفتار پیامبر ( از خاطرات شهید مهدی خوش سیرت )

تاسی به شیوه و رفتار پیامبر ( از خاطرات شهید مهدی خوش سیرت )

باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردي مغازه داشت كه با انقلاب و اسلام ميانه خوبي نداشت، چهره و لبخند آقا مهدي و احوالپرسي هايشان در پيرمرد تأثير گذاشته بود.
پيرمرد مي گفت: من اصلاً با شماها ميانه خوبي ندارم ولي ... ادامه مطلب ...

استفاده از فرصت ها ( خاطره شهید حسن ترک )

استفاده از فرصت ها ( خاطره شهید حسن ترک )

آرامشش زبانزد بود…خیلی بر اعمالش مسلط بود و کم حرف…
به جا حرف می زد و اغلب مشغول ذکر گفتن بود… ادامه مطلب ...

سلام مرا به حضرت زهرا برسان

سلام مرا به حضرت زهرا برسان

می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت،  انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه... ادامه مطلب ...

اگر دو دست هم نداشتم ... ( ازخاطرات شهید علی ماهانی )

اگر دو دست هم نداشتم ... ( ازخاطرات شهید علی ماهانی )

رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم. وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته ادامه مطلب ...

سردار اروند ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

سردار اروند ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

شنیده بودم غواص ماهری هم هست. قرار بود گردان‌های خط شکن از محور اروند عبور کنند. او که مسئول شناسایی بود .... ادامه مطلب ...

قاسم خمینی می شوم ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

قاسم خمینی می شوم ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

گریه می‌کرد و اصرار داشت که به جبهه برود. پدرش گفت: تو هنوز بچه‌ای! .... ادامه مطلب ...

داوطلب ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

داوطلب ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

سال ۶۲ تعدادی از بچه‌های اطلاعات عملیات به شهادت رسیده بودند و این واحد نیاز به بازسازی و جذب نیرو داشت.
حسین یوسف الهی برای جذب نیرو با هماهنگی لشکر به میان گردان‌ها می‌رفت.  ادامه مطلب ...

داوطلب ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

داوطلب ( از خاطرات شهید حسن یزدانی )

سال ۶۲ تعدادی از بچه‌های اطلاعات عملیات به شهادت رسیده بودند و این واحد نیاز به بازسازی و جذب نیرو داشت.
حسین یوسف الهی برای جذب نیرو با هماهنگی لشکر به میان گردان‌ها می‌رفت.  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید علی ماهانی

وصیت نامه شهید علی ماهانی

 قدر این انقلاب را بدانید الله، الله، از رهبر انقلاب سر پیچی نکنید، الله، الله، از روحانیت آگاه و در خط امام اطاعت کنید از محرومان و خانواده های شهید عفلت نکنید. الله، الله از قرآن اطاعت کنید نگذارید درطاقچه ها گرد و خاک بخورد بخوانید و بکار ببرید  ادامه مطلب ...

حرمت موی سفید ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

حرمت موی سفید ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ ادامه مطلب ...

هندوانه خنک ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

هندوانه خنک ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

 بچه ها مشغول شستن پتو بودند ، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را می شستند و علی حاجبی هم کنارش نشسته بود . علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت.. ادامه مطلب ...

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید علی ماهانی )

علی آقا علاقه مند بود با صورت به سجده برود و همه کسانی که او را می دیدند همه سجده هایش به صورت بود و به شدت به نماز شب مقید بود ضمن اینکه کارهای خودش را به صورت معمولی وعادی انجام می داد و تا کسی با او دوست نمی شد نمی توانست.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد