اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
وقتی آمد توی اتاق، روی صندلی نشسته بودم.
همه جلوی پایش بلند شدند، اما حتی وقتی به من دست میداد، باز سرجایم نشسته بودم.
وقتی رفت، تازه فهمیدم کی بوده. روز بعد رفتم پیشش تا عذرخواهی کنم. گفتم:
من قبلاً خدمت شما نرسیده بودم و دیروز که شما رو دیدم، نشناختم.
خیلی خونسرد پرسید: مگه چی شده؟ گفتم: دیروز...داخل اتاق ...
آرام گفت: چیزی یادم نمیاد؛ مگه موضوع مهمی بوده؟ تازه فهمیدم بی خیال این حرفها است.