شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهدا ( شهدای مدافع حرم - شهدای هسته ای - شهدای مقاومت - آتش نشانان شهید - شهدای مدافع امنیت - شهدای خدمت )

نماز بر روی تانک

نماز بر روی تانک

پوتين ، كلاه خود، و تجهيزات همراهمان بود. هم چنان تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مىكرد، و در بعضى موارد به ناچار در جاده مىپيچيد. من با زحمت و مشقت فراوان ، جهت قبله را حفظ مىكردم  ادامه مطلب ...

نماز باحال ( از خاطرات شهید برونسی )

نماز باحال ( از خاطرات شهید برونسی )

ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم ، فكر نمىكرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. ادامه مطلب ...

توسل ( از خاطرات شهید محمود کاوه )

توسل ( از خاطرات شهید محمود کاوه )

آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط"جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!
  ادامه مطلب ...

دعای فرج ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

دعای فرج ( از خاطرات شهید صیاد شیرازی )

هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند ادامه مطلب ...

نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )

نمیخواهم عکسش رو ببینم ( از خاطرات شهید زین الدین )

قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم.. ادامه مطلب ...

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد

آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم.خون تازه از حلقومش بیرون میزد ادامه مطلب ...

جواب نامه ( از خاطرات شهید قاسم صادقی )

جواب نامه ( از خاطرات شهید قاسم صادقی )

وی از منتظرین واقعی حضرت بقیة الله الاعظم- عجل الله تعالی فرجه الشریف- محسوب می شد.گاهی که مشکلی یا سوالی برایش پیش می آمد، آن را روی کاغذی می نوشت و.. ادامه مطلب ...

سه تا تیپ درست کرده بود ( از خاطرات شهید حسن باقری )

سه تا تیپ درست کرده بود ( از خاطرات شهید حسن باقری )

عاشورا ! امام حسین تنها است. »برای جا به جایی نیروها از منطقه ی آهودشت به گرم دشت می گفت ادامه مطلب ...

رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )

رحمت هم که برای من یعنی شهادت ( از خاطرات شهید زین الدین )

معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد.خدا خدا می کردم دختر باشد.
  ادامه مطلب ...

آخرین نگاه ( از خاطرات شهید علی اکبر صادقی )

آخرین نگاه ( از خاطرات شهید علی اکبر صادقی )

​هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه..  ادامه مطلب ...

خواسته ولایت ( از خاطرات شهید علی امرایی )

خواسته ولایت ( از خاطرات شهید علی امرایی )

هرجا که امام خامنه ای امری را می فرمودند در جهت بر آورده کردن خواسته حضرت آقا تلاش می کردند و به طور کلی دربست در اختیار ولایت بود..  ادامه مطلب ...

خواستگاری ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

خواستگاری ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

حمیدرضا می گفت اول باید استخاره کنیم. یکبار ناراحت شدم و گفتم من دیگر برایت خواستگاری نمی‌روم. .  ادامه مطلب ...

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

 به یکباره احساس کردم حضرت زینب(س) کنارم نشسته است و خجالت کشیدم که بگویم پسرم نرو.. ادامه مطلب ...

زیارت اهل بیت ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

زیارت اهل بیت ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

چند ماه پیش رفته بود لبنان و با خانواده شهید مغنیه دوست شده بود و باهم رفت و آمد داشتند. همسرش را گذاشته بود لبنان و خودش به سوریه رفته بود. وقتی برگشت گفت  ادامه مطلب ...

با آمریکا دست ندهید ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

با آمریکا دست ندهید ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

وقتی پیکر مسعود را آوردند، مادرش همان دم در به همرزمانش گفت: مسعود من رفت، خدا شما را حفظ کند. مدافع ولایت باشید. شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید. ادامه مطلب ...

شیطنت ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

شیطنت ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

مسعود خیلی زرنگ و باهوش بود گاهی کنجکاوی‌های زیادی به خرج می‌داد که همه را نگران می‌کرد. در بچگی دوبار برق او را گرفت یک بار سیم کاملا لخت و بدون محافظی را برداشته بود و در این حالی بود  ادامه مطلب ...

رانندگی ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

رانندگی ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

اگر ماشین مستقیم می‌رفت کلی در جمعیت تلفات می‌داد. بچه ماشین را روشن کرده بود چشمش هم که نمی‌دید می‌گفت «رانندگی را پیچاندم رفت».  ادامه مطلب ...

پرواز را انتخاب کرد ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

پرواز را انتخاب کرد ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

​درسش خیلی خوب بود. دیپلمش را که گرفت دانشگاه رفت و الکترونیک خواند. حوالی امتحانات ترم اول دانشگاهش بود که آمد و گفت «می‌خواهم پرواز یاد بگیرم  ادامه مطلب ...

شکلات سوریه ای ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

شکلات سوریه ای ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

​بار اول که به سوریه رفت قبل از عید بود و اصلا به ما چیزی نگفت. دو شب نبود بعدش برگشت. شکلات سوریه‌ای برایمان آورده بود گفتم کجا بودی... ادامه مطلب ...

تلفن مغزی ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

تلفن مغزی ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

وقتی در غیاب مسعود، دلم تنگ می‌شد می‌رفتم به تلفن نگاه می‌کردم می‌گفتم بگذار به مغز مسعود پیام بفرستم می‌گفتم من یک مادر هستم حتما .. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد