شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

دفاع از حرم ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
دفاع از حرم ( از خاطرات شهید حمید رضا اسدالهی )
واقعا نمی‌توانستم نه بگویم وقتی گفت می‌خواهم از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنم، توان نه گفتن نداشتم. لحظه‌ای حس کردم حضرت زینب(س) کنارم نشسته است و من خجالت می‌کشیدم که نه بگویم. بعد از رفتنش خیلی دلواپس بودیم، گفت تا وقتی تماس نگرفته‌ام یعنی حالم خوب است اگر اتفاقی افتاد حتما خبر می‌دهند.
یکبار خواست دعایی در حقش بکنم می‌گفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من می‌خواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خنده‌ای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه!

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد