اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
وقتی مجروح شد، فکر کردیم دیگر به جبهه برنمیگردد.
بهش گفتیم: «تو دیگر زخمی شدهای و وظیفهی خودت را ادا کردهای؛ اینجا بمان. اینجا هم کار هست. باید در پشت جبهه و در سنگر تحصیل مبارزه کنی.»
فقط میخندید و گاهی میگفت: «توی جبهه آدم میتواند به جایی برسد که با زمین صحبت کند، با باد صحبت کند و از آنها جواب بشنود، آنوقت شما میخواهید من به جبهه نروم؟!»
تو خودت را شناختی .دنیا را هم شناختی ودرنهایت معبود را شناختی .راهت را شناختی پس برای ما هم دعا کن که دنبال رو راه شما باشم وشناخت شما را به دست بیارم.
داوداز زاهدان پاسخ