شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب

وصیت نامه شهید مجید افقهی فریمانی

وصیت نامه شهید مجید افقهی فریمانی

  پس از حمد و ثنای پروردگار متعال و با سلام به حضرت ولی عصر و نایب برحقش، آن پیر جماران و حامل قرآن، آن مجاهد سازش ناپذیر، امام خمینی کبیر. و با سلام به روان پاک شهدای راه حق، از کربلای حسین تا کربلای ایران ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید حسینعلی عالی

زندگینامه شهید حسینعلی عالی

سردار شهید حسینعلی عالی در محرم سال 1346 در روستای جهانگیر زابل در خانه ای عجین با عشق حسین متولد شد هنوز کودکی ورویاهای کودکانه را پشت سر نگذارده بود که پدرآگاهش مبارزه با طاعوت را به او آموخت اگر چه فرزند اول خانواده نبود .. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید حسینعلی عالی

وصیت نامه شهید حسینعلی عالی

خدایا من عاصی روسیاه اگر در جبهه خانه ات را نمی بینم که زیارت کنم می خواهم که خودترا با وصالت زیارت کنم و به جای غسل کردن با آب در خون خودم شنا نمایم، می خواهم با ریختن خونم که همان غسل است گناهانم را پاک نمائی .. ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید مهدی باکری

زندگینامه شهید مهدی باکری

بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحكام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد.. ادامه مطلب ...

رضایت همسر ( از خاطرات شهید محمد رضا نظافت )

رضایت همسر ( از خاطرات شهید محمد رضا نظافت )

این پا و آن پا می کرد،انگار سردر گم بود.تازه جراحتش خوب شده بود.تا اینکه بالاخره گفت:«نمی دانم کجای کارم لنگ می زند،حتما باید نقصی داشته باشم
  ادامه مطلب ...

این دیگه کیه! ( خاطره ای از شهید خرازی )

این دیگه کیه! ( خاطره ای از شهید خرازی )

تو جبهه هم دیگر را می دیدیم.وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش. نمی دیدمش، روزم شب نمی شد ادامه مطلب ...

خودت بخور و خودت پاسخگو باش ( از خاطرات شهید باکری )

خودت بخور و خودت پاسخگو باش ( از خاطرات شهید باکری )

چند روز بود كه صبح زود تا ظهر پشت خاك ريز مي رفت و محور عملياتي لشگر را تنظيم مي کرد . هواي گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هر كسي را مي بريد. يكي از همين روزها نزديك ظهر بود كه آقا مهدي  به طرف سنگر بچه ها آمد و.... ادامه مطلب ...

دوست داشت ایستاده شهید شود (  خاطره ای از شهید مهدی خندان )

دوست داشت ایستاده شهید شود ( خاطره ای از شهید مهدی خندان )

چهرة خاصی داشت، و من علّتشو بعدها فهمیدم، قد بلندی داشت و چهارشانه بود،‌ با محاسن بلندی که داشت خیلی به دل می نشست، همیشه آخرای نماز برای بچه‌ها شور می خوند.... ادامه مطلب ...

هذا محب الحسین ( از خاطرات شهید مرتضی زندیه )

هذا محب الحسین ( از خاطرات شهید مرتضی زندیه )

گریه کن امام حسین  عليه السلام  بود.از اونایی که گریه کردنش با بقیه فرق می کرد. 
وقتی از مجلس روضه امام حسین می آمد  بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه می کرد.... ادامه مطلب ...

تنها آرزو ( از خاطرات شهید برونسی )

تنها آرزو ( از خاطرات شهید برونسی )

گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».  تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
  ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید مرتضی زندیه

زندگینامه شهید مرتضی زندیه

شهید مرتضی زندیه در سال 1338 در خانواده ای متدین در محله یافت آباد تهران چشم به جهان گشود . او از همان دوران کودکی دارای روحی پرخروش بود و در مقابل افراد زورگو سر تعظیم فرود نمی آورد و سرسختانه در مقابل آنان ایستادگی می کرد.. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مرتضی زندیه

وصیت نامه شهید مرتضی زندیه

هوشيار باشيد ، آگاه باشيد و خون پاك شيهدان را دنبال كنيد و انقلاب را به رهبرى امام خمينى نگهداريد و هميشه يار ستمديدگان باشيد دست كمك به مستضعفين داشته باشيد و دلسوز زحمتكشان باشيد و از ياد خدا غافل نشويد..  ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید مهدی خندان

زندگینامه شهید مهدی خندان

مهدی به سال ۱۳۴۱ در روستای "ناران"، از توابع "لواسان كوچك"، در روز عاشورای حسینی در خانواده‌ای زحمتكش اما مؤمن و مذهبی به دنیا آمد. پدر و مادر در تربیت و تمشیت او از هیچ كوششی دریغ نكردند. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مهدی خندان

وصیت نامه شهید مهدی خندان

آرزوی زیارت کسی را بعد از امام زمان(عج) و ائمه معصومین(ع) ندارم، مگر امام عزیزم را، که جانم فدایش باد، و اما شما پدر و مادر عزیزم، شما خواهران و برادران و شما اقوام نزدیک و آشنایان، ‌شما که وصیتنامه مرا می‌خوانید...   ادامه مطلب ...

مدارا با اسیر ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

مدارا با اسیر ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

)حاج احمد آمد طرف بچه‌ها.از دور پرسيد«چي شده؟» يک نفر آمد جلو و گفت«هرچي به‌ش گفتيم مرگ بر صدام بگه،نگفت.به امام توهين کرد،من هم زدم توي صورتش.» ادامه مطلب ...

بیت المال ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان)

بیت المال ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان)

آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت خودش بود.يک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگين.تا نرفت کلاه خود را برنداشت...
  ادامه مطلب ...

مرسی ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

مرسی ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

خرما تعارفم کرد.گفتم«مرسي.گفت«چي گفتي؟»ـ گفتم مرسي.ظرف خرما را داد دست يکي ديگر.گفت«بخيز.»
  ادامه مطلب ...

هدیه ( از خاطرات قاسم های کربلای ایران )

هدیه ( از خاطرات قاسم های کربلای ایران )

می گفت : می خواهم یه هدیه بفرستم جبهه . به خاطر کوچیکیش که رد نمی کنید؟ همه، همدیگر را نگاه کردند، ادامه مطلب ...

شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید!

شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید!

ساعت حدود ١٠ صبح جمعه به شهر سنندج رسیدیم. قرار بود آقای رجایی، همان روز در نمازجمعه برای مردم سخن رانی كند.  ادامه مطلب ...

شجاعت مثال زدنی ( از خاطرات شهید داود حیدری )

شجاعت مثال زدنی ( از خاطرات شهید داود حیدری )

داود به همراه بقيه نيروها به مقر اسرائيلي‌ها مي‌رفت و عکس و پرچم کشور ايران راروي تانکها و تجهيزات دشمن مي‌چسباند و .... ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد