اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
حمید شعری را شبها در حرم حضرت زینب(س) می خواند و ناله می زد و می گفت:
" علوی می جنگم، مرتضوی می میرم، انتقام حرم زینب و من می گیرم، حسنی مذهبم و حسینی آینم، من پای ناموس علی شاهرگم و میدم"
و در نهایت هم ترکش به شاهرگش نشست. لحظات آخر خون بدنش داشت تمام می شد. اصلا تقلی نمی کرد،
دوستی گفت حمید اذان شده نماز بخون. آرام آرام چشمهاش بسته می شد.
گفت حمید اربابت روز عاشورا تو معرکه نماز خوند توام باید وسط معرکه نماز بخونی،
به جای نماز بکو الله اکبر، صدایش نیامد ولی لبهایش تکان خورد و اینگونه نماز خواند و به ارباب باوفایش رسید.