اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد.
ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز ودامن برای من بود و یک کت وشلوار برای مرتضی.
چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛
خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد.