اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
مراسم عید بود مرتضی حال عجیبی داشت، دید و بازدید آن سال برای او جلوهای دیگر داشت. همه ما متوجه تغییر روحیات او شده بودیم.نگران شدم اماسعی كردم كسی از این موضوع مطلع نشود. یك شب همینطور كه با هم صحبت می كردیم. گفت:«نمی دانم این روزها چه خوبی كردهام كه خدا این حال خوب را به من داده است»
مرتضی ماهها بود كه آسمانی شده بود اما عقل زمینی، قدرت درك عشق او را نداشت، عاشقان زمین را تنگنای محبس درد میدانند و زمانی كه پیك وصال فرا میرسد از شادی و شعف در پوست خود نمیگنجند و ذكر قلب و روحشان این است كه:«مرده اوئیم و بدو زندهایم».