اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
دکتر چهل و پنج روز بهش استراحت داده بود.
آوردیمش خونه. عصر نشده گفت: بابا حوصلم سر رفته...!
گفتم چی کار کنم بابا. گفت : منو ببر سپاه.بچه ها رو ببینم. بردمش
تا ده شب ازش خبری نشد.
ساعت ده تلفن کرد گفت: من اهوازم
بی زحمت داروهام رو بده یکی بیاره...!