شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

هر دفعه با یک ترفندی ( از خاطرات شهید مرحمت بالازاده )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
هر دفعه با یک ترفندی ( از خاطرات شهید مرحمت بالازاده )
خیلی قاطع و پیگیر بود.
تصمیمش را گرفته بود.
می‌گفت: "هر طور شده باید به جبهه بروم؛ مگر در نهج البلاغه نخوانده اید: جهاد یکی از درهای بهشت است. من باید به جبهه بروم."
این جمله را به کرات می‌گفت.

بعدها روزی از او پرسیدم چگونه آمدی؟ گفت: "هر دفعه با ترفندی!
(البته هنوز آن زمان از امام خامنه ای که رییس جمهور وقت بود، نامه اعزام به جبهه را نگرفته بود.)
اما این بار خیلی مرا تحت فشار قرار دادند تا از رفتن به جبهه منصرف بکنند؛
نزد حاج آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) رفتم. زمان ظهر بود و ناهار نخورده بودم؛
از گرسنگی داشتم می مردم؛
دیدم ایشان دارند ناهار می‌خورند؛ ساکم را هم با خودم برده بودم.
ایشان گفتند: بفرما ناهار بخور.
گفتم: نمی‌خورم!
حاج آقا گفتند: چرا نمی‌خوری؟
کاغذ و خودکاری که همراهم بود را مقابل حاج آقا گذاشتم و گفتم: حاج آقا دارم از گرسنگی می میرم، شما در این نامه بنویسید که آقای عوض محمدی مرا به جبهه بفرستد تا با اجازتان من هم ناهار بخورم.
خلاصه بعد از کلی اصرار از طرف حاج آقا برای ناهار و از طرف من برای نوشتن نامه،

حاج آقا مجبور شد نامه را بنویسد تا من ناهار بخورم......

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد