اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
كار بسيار مهمي برايش پيش آمده بود، شتابزده اتومبيلش را از پاركينگ خارج كرد، ناگهان ماشين لرزيد و صداي گوشخراشي بلند شد. سرش را از پنجره بيرون آورد. با پيكان پارك شدهاي برخورد كرده است. سريع پياده شد و به دنبال راننده آن گشت، اما كسي را نيافت. يادداشت عذرخواهي همراه نشاني، مشخصات خود را زير برف پاكن قرار داد و رفت... فرداي آن روز صاحب پيكان به منزل محمد مراجعه كرد. با استقبال گرم او مواجه شد. آن مرد محمد را در آغوش گرفت و همچنانكه ميبوسيدش گفت: «من براي گرفتن خسارت نيامدهام، آمدهام تو را ببينم. ديدار چون تويي در اين روزگار غنيمت است.»