شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

می برمش حمام ( از خاطرات شهید بابایی )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
می برمش حمام ( از خاطرات شهید بابایی )
مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم .
او معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت ، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچه ای نازك بر سر كشیده بود .
من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است ، پیش رفتم .
سلام كردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ كجا می روی »
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندكی ایستاد و گفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به حمام نرفته!»

(راوی: میرزا كرم زمانی)

مطالب دیگر از این اشخاص

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد