یک شب بیدار شدم دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولا" صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ادامه مطلب ...
شهید سرتیپ جواد فكوری در سال 1317 در تبریز بدنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارده دانشكده خلبانی شد. و این دوره را با موفقیت بپایان رساند...... ادامه مطلب ...
یک روز تعدادی نوار قرآن با خودش آورد. بعد دیدم روزی چند ساعت در اتاق به بچهها قرآن آموزش میدهد. با خودم میگفتم: "بچهها حوصلهشان سر نمیرود؟" ادامه مطلب ...
ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﮔﺮ: ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ سینهاش ﺭُﻭ ﭼﺎﮎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ میکرﺩ.... ادامه مطلب ...
اگر تکه تکه هم بشوم دست از دین اسلام بر نمی دارم. بخدا قسم از من حقیر بشنوید مال این دنیا هیچ ارزشی ندارد و هیچ بهانه و دلیلی برای شرکت نکردن در جنگ را ندارید. ولی حب دنیا و سستی ایمان نمی گذارد شما بسوی خدای خود بشتابید. ... ادامه مطلب ...
هر کس مهر امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در دل نداشته باشد مطمئن باشد اگر در زمان یکی از امامان معصوم هم باشد مهر آنها را در دل نخواهد داشت. ادامه مطلب ...
به تاریخ 5/10/94 ساعت 23 و نیم شب، چند سطری وصیت نامه مینویسم، علی وار زیستن و علی وار زندگی کردن را و حسین وار زیستن و حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. ادامه مطلب ...
پس از شهادتش ، يكى از برادران در عالم رؤيا او را ديد كه مشغول زيارت خانه ى خداست ، وعده اى هم دنبالش بودند، پرسيده بود: «شما اينجا چه كاره ايد؟!» گفته بود: ادامه مطلب ...
يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و قضيه محروم شدن از فيض نماز شب را به او گفتم . او گفت : «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان شوى. ادامه مطلب ...
پوتين ، كلاه خود، و تجهيزات همراهمان بود. هم چنان تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مىكرد، و در بعضى موارد به ناچار در جاده مىپيچيد. من با زحمت و مشقت فراوان ، جهت قبله را حفظ مىكردم ادامه مطلب ...
ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم ، فكر نمىكرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. ادامه مطلب ...
«در همین جا، رضایت خود را از جاهلی که بنده را به قتل رساند، تسلیم شما کرده و البته شکایت خود را از دو گروه نزد شما تا روز قیامت به امانت میگذارم؛ ادامه مطلب ...
آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط"جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!
ادامه مطلب ...
هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند ادامه مطلب ...
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم.. ادامه مطلب ...
وقتی حاج احمد متوسلیان شنید که قرار هست نماینده تام الاختیار بنی صدر از منطقه مریوان بازدید کند، خیلی عصبانی شد و برای جلوگیری از این بازدید با عجله به سمت پادگان حرکت کرد.. ادامه مطلب ...
خدمت همسر عزیز و شیرزن خودم سلام. می دانم که از روزی که با من پیوند ازدواج بستی، جز زحمت و تلاش بی وقفه برای شما هیچ نکردهام. می دانم قصور زیادی دارم، آن طور که شما بودید، من نبودم.. ادامه مطلب ...
آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم.خون تازه از حلقومش بیرون میزد ادامه مطلب ...
پیامهای تسلیت از هر طرف به خانه سیدعباس ابوترابی میرسید. از بیت امام تا مقامات لشکری و کشوری. با این حال همسر و مادرش سیاه تنشان نکردند میدانستند زنده است.... ادامه مطلب ...
آن روز عراقیها بدجوری کتمان زدند. بدتر از همیشه. گوشه اردوگاه سرم را گذاشته بودم روی زانویم انگار خوابم برد. توی خواب دیدم .... ادامه مطلب ...