شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب ایثارگران ( شهدا - مفقود الاثرها - اسرا )

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اسمش محمود بود ( از خاطرات شهید محمود نوریان )

اما می گفت : محمود شدن نیاز به عبدالله بودن داره .توی جبهه عبدالله صداش می کردند..
  ادامه مطلب ...

دو رکعت نماز ( از خاطرات شهید کاوه )

دو رکعت نماز ( از خاطرات شهید کاوه )

گفت: می خواهم دورکعت نماز بخوانم بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم گفت: ... 
  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید محمود کاوه

وصیت نامه شهید محمود کاوه

اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه بهمسلمانان جهان خدشه وارد شده است، به آنها آسيب رسيده استو اگر به انقلاب ما رونق داده شد، آنها پيروز شده‌اند. ادامه مطلب ...

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

بهتره پارتیش خدا باشه نه من ( از خاطرات شهید آبشناسان )

پسرمون باید می رفت سربازیگفتم: هوای بچه مان را داشته باشگفت : اگر من پارتیش باشم،.. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید مهدی صابری

وصیت نامه شهید مهدی صابری

روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ادامه مطلب ...

کلاشینکفت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

کلاشینکفت ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

.همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.اما اون عزیز به هممون ثابت کرد

ادامه مطلب ...

غریبه ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

غریبه ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

از کربلا که برگشتیم، چند روز بعد اوایل ماه ربیع الاول بود که یه سر اومده بود تا خداحافظی کنه ایندفعه که دیدمش با دفعات قبل خیلی فرق داشت.. ادامه مطلب ...

عکس آخر ( از خاطرات شهید ابوالقاسم جعفری )

عکس آخر ( از خاطرات شهید ابوالقاسم جعفری )

موقعی که حجله شهادت ابوالقاسم را زده بودیم دیدم فردی به عکس او خیره شده بود برایم ناآشنا آمد رفتم نزدیکش..  ادامه مطلب ...

تکلیفم این است! ( از خاطرات شهید ابوطالب محمدی )

تکلیفم این است! ( از خاطرات شهید ابوطالب محمدی )

دخترمان سعیده  که به دنیا آمد، ابوطالب هم آمد مرخصی. بعد چند روز که توی خانه بود، وسایلش را جمع کرد تا برگردد به منطقه .. ادامه مطلب ...

چه عطر خوشبویی ( از خاطرات شهید غلامعلی پیچک )

چه عطر خوشبویی ( از خاطرات شهید غلامعلی پیچک )

درگیری شدید شد و نتونستیم پیکر مطهرش رو برگردونیم یه هفته بعد بچه ها تصمیم گرفتن جنازه غلامعلی رو برگردونن..
  ادامه مطلب ...

شهید زنده ( از خاطرات شهید احمد کاظمی )

شهید زنده ( از خاطرات شهید احمد کاظمی )

برای معرفی ایشان به عنوان فرمانده ی نیروی زمینی پشت تریبون رفتم. در حین صحبتهایم هنگامی که گفتم سرتیپ احمد کاظمی از نظر من «شهید زنده» است، او شروع کرد به گریه..

  ادامه مطلب ...

حسین وار مقاومت کردیم ( از خاطرات شهید حسین یاری نسب )

حسین وار مقاومت کردیم ( از خاطرات شهید حسین یاری نسب )

بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست.حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت.صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید:
  ادامه مطلب ...

شب های جمعه ( از خاطرات شهید فراهانی )

شب های جمعه ( از خاطرات شهید فراهانی )

شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد.خوابش را دیدم .بغلش کردم و گفتم : تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!گفت:
  ادامه مطلب ...

 آدم صفای جبهه را رها می کند، می رود پشت میز!( از خاطرات شهید علیر ضا نوری )

آدم صفای جبهه را رها می کند، می رود پشت میز!( از خاطرات شهید علیر ضا نوری )

می گفتند: بیا رئیس راه آهن باش، قبول نکرد، می گفت: در این شرایط که بچه های مردم دارند به جبهه می روند، پیشنهاد مسئولیت برای من امتحان الهی است،»

  ادامه مطلب ...

این همه بچه‌های خوش تیپ و خوب!( از خاطرات شهید همت )

این همه بچه‌های خوش تیپ و خوب!( از خاطرات شهید همت )

ببخشید من با حاج همت فرمانده لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) کار دارم»آن جوان خوشرو گفت «با همت چه کار دارید؟»
  ادامه مطلب ...

تازه فهمیدم بی‌خیال این حرف‌ها است!( از خاطرات شهید احمد عبدالهی )

تازه فهمیدم بی‌خیال این حرف‌ها است!( از خاطرات شهید احمد عبدالهی )

وقتی آمد توی اتاق، روی صندلی نشسته بودم. همه جلوی پایش بلند شدند، اما حتی وقتی به من دست می‌داد، باز سرجایم نشسته بودم. وقتی رفت، .  ادامه مطلب ...

دوید به طرف تدارکات. فریاد می‌زد!( از خاطرات شهید عبدالهی )

دوید به طرف تدارکات. فریاد می‌زد!( از خاطرات شهید عبدالهی )

این را که گفتم، با عصبانیت کارتن خرما را برداشت و دوید به طرف تدارکات. فریاد می‌زد: به چه حقی به خودت اجازه دادی ...
  ادامه مطلب ...

چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟ ( از خاطرات شهید عبدالهی )

چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟ ( از خاطرات شهید عبدالهی )

زیر باران گلوله به نماز ایستاد. رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمأنینه.نماز که تمام شد، پرسیدم ادامه مطلب ...

نماز شکسته ( از خاطرات شهید بروجردی )

نماز شکسته ( از خاطرات شهید بروجردی )

ده سال با محمد زندگی کردم هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه غیر ممکن بود یه شب نماز شبش ترک بشه
  ادامه مطلب ...

 مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ( از خاطرات شهید بروجردی )

مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ( از خاطرات شهید بروجردی )

محل کار محمد با خونمون فاصله ی زیادی نداشتاونقدر نزدیک بود که اگه اراده می کرد می تونست روزی چند بار به خونه سر بزنه
  ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد