اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
روزی در منطقهای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود.
من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه.
همین که گذاشتمش بالا، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار،
گلولهای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانهای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛
به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند.
بعداز این اتفاق حاجی به من گفت:
حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف..