اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
تیرماه 1365 برای گرفتن عکس از عملیات کربلای یک که منجر به آزادسازی مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم.
در آن منطقه صدایی نظرم را جلب کرد. برگشتم،
رزمندهای با خنده گفت: «برادر، یک عکس هم از ما بگیر».
گفتم: «شرمنده، تعداد کمی فیلم برایم مانده، دنبال سوژهام».
گفت: «حتما باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا کنی؟»
با شرمندگی صورتش را بوسیدم و گفتم: «نه، برادر این چه حرفیست؛ من در خدمتم.»
نشست، چفیهاش را به سر بست و با زدن عطر «تی رز» به خودش، صدای خنده بچهها بلند شد.
عکس را که گرفتم کلی تشکر کرد.
هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم که خمپارهای کنارمان به زمین خورد. با عجله برگشتم که او را ببینم، دیدم شهید شده است..