17 سال جانباز قطع نخاع بود
خواهر میخواست مشرف بشه عتبات عالیات
حاج حسین بهش گفت:سرقبر مسلم(ع) که رفیتید من حاجتی دارم....
ادامه مطلب ...
آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم. لابه لای صحبت گفتم :کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم! ادامه مطلب ...
یکبار در خانه صحبت وصیتنامه شد،
به پوستر حاج همت روی کمدش اشاره کرد و گفت: وصیت من همان جمله حاج همت است
ادامه مطلب ...
این پا و آن پا می کرد،انگار سردر گم بود.تازه جراحتش خوب شده بود.تا اینکه بالاخره گفت:«نمی دانم کجای کارم لنگ می زند،حتما باید نقصی داشته باشم
ادامه مطلب ...
خیلی اصرارداشت که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی... ادامه مطلب ...
.همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.اما اون عزیز به هممون ثابت کرد
ادامه مطلب ...
از کربلا که برگشتیم، چند روز بعد اوایل ماه ربیع الاول بود که یه سر اومده بود تا خداحافظی کنه ایندفعه که دیدمش با دفعات قبل خیلی فرق داشت.. ادامه مطلب ...
در آخرین دیداری که با یکدیگر داشتیم پس از طلب حلالیت گفت اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنی این جمله را کنار تصویر من بنویس:
ادامه مطلب ...
در مزار شهدا دیدمش از آن دوست هایی بود که هروقت رشت میآمد حتما یک شام در منزل ما مهمان بود و یا اگر من قم می رفتم حتما منزلشان میرفتم آن روز هم دعوتش کردم اما گفت.. ادامه مطلب ...
قبل از سفرش به سوریه یک کلیپ یک دقیقه ای از پروازش تهیه کرده بود، با یکی از مداحان صحبت کرده بود تا اگر شهید شد در مراسمش بخواند. ادامه مطلب ...
چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. ادامه مطلب ...
بعد از شهادتش، از سرکارش چند بسته کالا آوردند و گفتند: اینها برای مهدی است. او همیشه بسته ی کالایش را می برد ..
ادامه مطلب ...
او هم کلاه را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد؟سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند. ادامه مطلب ...
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نیست، باطن و سیرت انسانها مهم است که الحمدلله باطن تو بسیار عالی است. ادامه مطلب ...
تصویری که مشاهده می کنید برگه آخرین تسویه حساب این شهید مدافع حرم با خدای خویش است که چند ماه پیش از شهادتش خمس مال خود را پرداخت کرد. ادامه مطلب ...
همسر شهید تقوی فر اظهار داشت: تلویزیون، صبحت های حضرت آقا را پخش میکرد که ایشان در حال ذکر خاطرهای بودند. آقا فرمودند.. ادامه مطلب ...
میگفت «من زشتام! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید… ادامه مطلب ...
از محبت پدر به فرزند مگر حس قوی تری هم هست سری آخری که داشت میرفت گفت .... ادامه مطلب ...
مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبیاش و ولیاش برسیم چرا که مقصریم. ادامه مطلب ...
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا ادامه مطلب ...