شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

او باید شهید می شد ( شهید رحیم حضرتی )

اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
او باید شهید می شد ( شهید رحیم حضرتی )
پنجمین شب از عملیات خیبر بود.
یك بسیجىِ اهل مراغه به نام حضرتى از من پرسید: «برادرعابدى! چرا اجازه ندادى خط اوّل بروم؟»
میدانستم معلم است و چهار بچه قد و نیم قد دارد. گفتم: «به موقع میگم.‌»
هفتمین روز از عملیات بود. جنگ سختى داشتیم. خسته و كوفته برگشتیم تا كمى استراحت كنیم.
كانكس اورژانس، پنج تخت بیمارستانى داشت.
میخواستم روى تخت اوّل بخوابم كه حضرتى آمد و گفت: «برادر عابدى! شما جاى من بخواب و من جاى شما می‏خوابم.‌»
پرسیدم: «چرا؟» گفت: «كلیه ‏هاى من ناراحت است. شبها زیاد بیرون میروم. نمیخواهم شما را زیاد اذیت كنم.‌»

 جایمان را عوض كردیم و خیلى زود خوابم برد.
سپس، عراقیها با توپ ، آنجا را سخت كوبیدند؛ به حدى كه دو گردان از لشكر عاشورا عقب ‏نشینى كردند؛
ولى با این حال، ما بیدار نشدیم تا اینكه یكى از گلوله‏ ها به كنار كانكس خورد و از خواب پریدم.
به بچه‏ ها گفتم بروید بیرون. صداى حضرتى نمی ‏آمد.
چراغ قوه را كه روشن كردم، دیدم که ترکش به سرش خورده ودرحال شهادت است.

مطالب دیگر از این اشخاص

پیام کاربران

لوگوی سایت ابر و باد