شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات شهدای مدافع حرم

خانواده خوب ( از خاطرات شهید سید مصطفی موسوی )

خانواده خوب ( از خاطرات شهید سید مصطفی موسوی )

​با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده. به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم.  ادامه مطلب ...

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )

آخرین صحبتهای شهید با فرزندش پشت بی سیم ( از خاطرات شهید عباسعلی علیزاده )


سینا سینا عباس
وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه ، ادامه مطلب ...

خادمی ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )

خادمی ( از خاطرات شهید محمدرضا دهقان )

مسئولمان دائما به من و محمدرضا تذکر میداد که کمتر شیطنت کنیم. یادم هست که یک بار آن برادر مسئول عصبانی شد و سرمان داد زد ادامه مطلب ...

انگشتر فیروزه ( از خاطرات شهید میردوستی )

انگشتر فیروزه ( از خاطرات شهید میردوستی )

​در روز آخر که این شهید بزرگوار و همرزمانش سوار اتوبوس شدند و ما خواستیم با آن ها خداحافظی کنیم، با لبانی خندان و بشاش بودند که حالات «حبیب ابن مظاهر» در شب عاشورا را برایمان تداعی کردند ادامه مطلب ...

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

.  باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت:  نمی خوای برای آخرین بار  خوب تماشام کنی؟ ادامه مطلب ...

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

موشک ضد تانگ ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. ادامه مطلب ...

دندان شیری ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

دندان شیری ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود.  ادامه مطلب ...

شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

شستن دیگ ها ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... ادامه مطلب ...

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

شوخ طبع ( از خاطرات شهید محمد اینالو )

نماز خوندن رو خیلی دوست داشت ، نماز رو اول وقت میخواندند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند ، به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند  ادامه مطلب ...

من تا شهید نشم بر نمی گردم ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

من تا شهید نشم بر نمی گردم ( از خاطرات شهید حامد جوانی )

​تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش، خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت، یبار دیدم که تو حرم حضرت رقیه به زائرا چایی می ریزه رفتم کنارش، هم صحبت شدیم، گفت.. ادامه مطلب ...

موضوع انشاء( از خاطرات شهید مهدی حیدری )

موضوع انشاء( از خاطرات شهید مهدی حیدری )

من می خواهم در آینده شهیــد بشوم. برای این که...."معلم که خنــــده اش گرفته بود ، پریـــد وسط حرف محمد مهدی و گفت : "
  ادامه مطلب ...

حاجی اومدن ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

حاجی اومدن ( از خاطرات شهید مهدی صابری )

سید"ابراهیم" میگفت:یه روز که "حاجی" اومده بودن مقر "مهدی" خواب بود بیدارش کردم گفتم: ادامه مطلب ...

 رفتی آنطرف، اس ام اس بده! ( از خاطرات شهید بیضایی )

رفتی آنطرف، اس ام اس بده! ( از خاطرات شهید بیضایی )

دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد. بغضم گرفت. گفتم: کی بر می‌گردی؟   ادامه مطلب ...

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

چرا شهید نمیشین ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟ ادامه مطلب ...

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ماموریت خاص ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
  ادامه مطلب ...

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

حرف محرمانه ( از خاطرات شهید سید مصطفی صدرزاده )

الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم.. ادامه مطلب ...

دعا برای شهادت ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

دعا برای شهادت ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.. ادامه مطلب ...

مردی که میخواست دیده نشود ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

مردی که میخواست دیده نشود ( از خاطرات شهید حسین بادپا )

چرا که می خواست دیده نشود و هر که بخواهد منیت را کنار بگذارد و با اخلاص برای خدا کار کند وبین خود وخدا را اصلاح کند یقینا خداوند نیز بین او و مردم را اصلاح کرده .. ادامه مطلب ...

بگویند برو رفتگر محله باش ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

بگویند برو رفتگر محله باش ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

البته می گفت که حضرت آقا و یا نماینده  ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم، بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم ادامه مطلب ...

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید بیضایی )

انگشتر عقیق ( از خاطرات شهید بیضایی )

به محمودرضا گفتم: تو پاسداری و پیش اهلبیت (ع) پارتی داری؛ اینجا توسلی بکن شاید حل شود. مثل همیشه شکسته نفسی کرد و گفت ما که کسی نیستیم.. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد