اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده.
به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم.
بعد از شهادتش هم همه میگفتند که مصطفی خودش میخواست و دعا کرده بود که برود.
می گفتند چرا حرف شهادت را میزنی؟ تو که خانواده خوبی داری.
گفته بود به خاطر دل کندن از خانواده نیست، دلم با عشق دیگری است.
مادر از عشق و علاقه مصطفی میگوید که اگر نبود او را به سوریه نمیکشاند:
"با من از شهادت حرف نمیزد می دانست ناراحت میشوم.
اگر عشق و ارادهاش نبود بار اولی که برگشت دیگر به سوریه نمیرفت اما خودش میخواست که برود.
خودش میخواست که وارد رزم شود.
من شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی که در گردان فاطمیون بودن رو در عالم رویا دیدم و خدمتش رسیدم. دو تا شهید مدافع حرم هستند همنام و همسن...
خدا عاقبتمونو بخیر کنه پاسخ