شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

خاطرات آرزوی شهادت

<123>
شهادت، لباس تک سایز ( خاطره ای از شهید آوینی )

شهادت، لباس تک سایز ( خاطره ای از شهید آوینی )

شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
آوینی در جواب گفت... ادامه مطلب ...

فال حافظ (از خاطرات شهید محمد رضا عقیقی)

فال حافظ (از خاطرات شهید محمد رضا عقیقی)

همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت.نزدیک عملیات کربلای 5 بود.
این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود. ادامه مطلب ...

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

وعده حق (خاطره ای از شهید حمیدمحمودی)

یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران.چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود.خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم... ادامه مطلب ...

از من بگذر (از خاطرات شهید همت)

از من بگذر (از خاطرات شهید همت)

مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمان‌ها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم(شهید همت) نماز خواندم،.... ادامه مطلب ...

وداع آخر (از خاطرات شهید مجید قنبری)

وداع آخر (از خاطرات شهید مجید قنبری)

مجيد ۱۸ سالش بود كه تصميم گرفت برود جبهه. هر كاري كرديم كه مانع رفتنش بشيم ،‌ فايده اي نداشت.باباش بهش گفت: تو بمون تا من برم ، هر وقت برگشتم تو برو. قبول نمي كرد و مي گفت بايد برم... ادامه مطلب ...

از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

از امام رضا (ع) اذن شهادت را گرفتم ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی )

دو روز مانده به عرفه پیش من آمد و گفت :عملیاتی در پیش است .گفتم برنامه عرفه و محرم را چکار می کنی ؟ جواب داد : ... ادامه مطلب ...

خواهان شهادتم ( از خاطرات شهید یدالله کلهر)

خواهان شهادتم ( از خاطرات شهید یدالله کلهر)

جویای شهادت بود. می گفت: «خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شـده ام و خـواسته باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم .» ادامه مطلب ...

تو چه کسی هستی که این آیه برایت آمد؟ ( از خاطرات  شهید شیخی )

تو چه کسی هستی که این آیه برایت آمد؟ ( از خاطرات شهید شیخی )

هم تو امتحان استخدامي بانك قبول شده بوديم و هم جهاد سازندگي .
خيلي دودل بوديم . ماشاءالله گفت مي ريم استخاره مي كنيم. دو نفري رفتيم پيش حاج غفوري براي استخاره.. ادامه مطلب ...

اشکهاش سرازیر بود ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

اشکهاش سرازیر بود ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

وقتي با خداي خودش چه در تنهايي و چه تو جمع راز و نياز مي كرد، اشكهاش هم سرازير مي شد ، خصوصاً در نمازهاي مغرب.وقتايي كه من كنارش بودم مي ديدم چطور گريه مي كنه و ... ادامه مطلب ...

هدیه ناقابل ( از خاطرات شهید مصطفوی )

هدیه ناقابل ( از خاطرات شهید مصطفوی )

کت و شلوار بسیار زیبایی  داشت. در مراسمات جشن اهل بیت می پوشید. اوایل سال 88 بود. یکبار گفتم: سید این کت و شلوار رو چند خریدی؟ پرسید: چطور؟ گفتم اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب می فروشه به ما معرفی کن . رو به من کرد و گفت: سایز من به تو می خوره ، فردا برات می یارم! ادامه مطلب ...

روزهای پایانی ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

روزهای پایانی ( از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام )

سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. شاهرخ، همه نیروهایش را آورده بود. رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ در گوشه ای نشسته بود.از شدت گریه شانه هایش می لرزید!
  ادامه مطلب ...

سرباز امام زمان ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

سرباز امام زمان ( از خاطرات شهید مهدی نوروزی )

لباس رزمی که اندازه محمد هادی باشد پیدا نکردم و کوچکترین سایز را خریدم و کوچک تر کردم و بعد از غسل شهادت با این لباس خدمت آقا رسیدیم .. ادامه مطلب ...

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی )

چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت  ادامه مطلب ...

لباس شهادت ( از خاطرات شهید محمد مهدوی )

لباس شهادت ( از خاطرات شهید محمد مهدوی )

گفتم: محمد این لباس جدیدت خیلی بهت میاد گفت:  لباس شهادته !
گفتم:  زده به سرت! گفت: می زنه ایشالله ! ادامه مطلب ...

شاید این آخرین ماموریتم باشد ( خاطره آخرین دیدار با شهید حسین همدانی )

شاید این آخرین ماموریتم باشد ( خاطره آخرین دیدار با شهید حسین همدانی )

سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار می‌رفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد می‌کرد و اگر کسی اشتباه و خطایی می‌کرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم می‌پوشید ادامه مطلب ...

به شرط شفاعت ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

به شرط شفاعت ( از خاطرات شهید حسین همدانی )

سردار از همسرش خواسته بود تا تمام فرزندان را دور هم جمع کند، با اینکه پسر بزرگشان مشغله داشت اما سردار اصرار کرد تا حتما خودش را به جمع خانواده برساند، آن شب  روحیه شادابی داشت .

  ادامه مطلب ...

آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداخته ای !

آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداخته ای !

در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خواب‌های خوشی برایت دیده‌اند ...‌مثل اینکه شما هم ... بله ..." تبسمی کرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: ... ادامه مطلب ...

تو امانتی پیش ما هستی ( از خاطرات شهید زین الدین )

تو امانتی پیش ما هستی ( از خاطرات شهید زین الدین )

چند وقتی بود مرخصی نیومده بود، خیلی دلمون براش تنگ شده بود.
وقتی اومد یه گوسفند گرفتیم براش قربونی کردیم. ادامه مطلب ...

دوست داشت ایستاده شهید شود (  خاطره ای از شهید مهدی خندان )

دوست داشت ایستاده شهید شود ( خاطره ای از شهید مهدی خندان )

چهرة خاصی داشت، و من علّتشو بعدها فهمیدم، قد بلندی داشت و چهارشانه بود،‌ با محاسن بلندی که داشت خیلی به دل می نشست، همیشه آخرای نماز برای بچه‌ها شور می خوند.... ادامه مطلب ...

تنها آرزو ( از خاطرات شهید برونسی )

تنها آرزو ( از خاطرات شهید برونسی )

گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».  تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
  ادامه مطلب ...

<123>
لوگوی سایت ابر و باد