اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
به یادم دارم هروقت بیرون بودیم. اذان که می گفت،
همانجا نزدیک ترین مسجد را پیدا می کرد و ما را می برد نماز.
یک شب جایی بودیم و مسجد هم پیدا نکردیم. رفت در یک اتاقک در بیمارستان تقاضا کرد که اجازه بدهند دو تایی نماز بخوانیم.
من هرموقع خسته بودم، می گفتم بروم نماز را بخوانم راحت بشوم.
اما محمدحسین مواقع ی که به ندرت می شد که نتواند نماز اول وقت بخواند،
می گفت: یک کم استراحت می کنم تا سر حال نمازم را بخوانم.«راوی همسر شهید