یادم هست حتی چراغ خوراک پزی نداشتیم؛یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلا غذای پختنی نخوردیم.این شروع زندگی ما بود. ادامه مطلب ...
پدرم ارتشی بود و می دانست که زندگی مان خانه به دوشی است و وسایلمان در نقل مکان کردن از بین می رود؛ برای اینکه جهیزیهام را کامل داده باشد و خرج تجملات هم نکرده باشد، ادامه مطلب ...
زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد.ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان.. ادامه مطلب ...
دو دست لباس داشت که همیشه هم تمیز بودند. یک روز وصله لباسش را دیدم، .... ادامه مطلب ...
یکی از آزادهها آمده بود پیشش، گفت: «حاجآقا مشکل مسکن آزادههای تهران حل نشده شما که با بیت تماس دارید .... ادامه مطلب ...
گفت:مردم همش ما بسیجیارو با لباس نظامی دیدن و می بینند، این بار رو با یه لباس ساده و شاد به مردم خدمت کنیم. ادامه مطلب ...
«همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. محمود میداند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنوان دار». ادامه مطلب ...
شهید پورجعفری دستیار ویژه و محرم ترین فرد به قدرتمندترن فرمانده نظامی منطقه یعنی سردار سلیمانی بود ادامه مطلب ...
سید روحالله عجمیان که کارگر گچکار است آماده رفتن به محل کار میشود. پیش از رفتن دوستانش در بسیج خبر میدهند اغتشاشگران میخواهند.. ادامه مطلب ...
خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه میآمدم، سریع بلند میشد و... ادامه مطلب ...