وقتى لبخند شيطنت آميز و تحقيركننده استاد را ديد. يقه او را گرفت و گفت: من بايد تو را از اين بالا پرت كنم پايين. با استاد گلاويز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگليسى شروع به التماس كرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستيم كه يقه او را رها كند .. ادامه مطلب ...
شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بیشام!» ادامه مطلب ...
باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردي مغازه داشت كه با انقلاب و اسلام ميانه خوبي نداشت، چهره و لبخند آقا مهدي و احوالپرسي هايشان در پيرمرد تأثير گذاشته بود.
پيرمرد مي گفت: من اصلاً با شماها ميانه خوبي ندارم ولي ...
ادامه مطلب ...
آرامشش زبانزد بود…خیلی بر اعمالش مسلط بود و کم حرف…
به جا حرف می زد و اغلب مشغول ذکر گفتن بود…
ادامه مطلب ...
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...
ادامه مطلب ...
رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم. وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته ادامه مطلب ...
شنیده بودم غواص ماهری هم هست. قرار بود گردانهای خط شکن از محور اروند عبور کنند. او که مسئول شناسایی بود .... ادامه مطلب ...
گریه میکرد و اصرار داشت که به جبهه برود. پدرش گفت: تو هنوز بچهای! .... ادامه مطلب ...
سال ۶۲ تعدادی از بچههای اطلاعات عملیات به شهادت رسیده بودند و این واحد نیاز به بازسازی و جذب نیرو داشت.
حسین یوسف الهی برای جذب نیرو با هماهنگی لشکر به میان گردانها میرفت.
ادامه مطلب ...
سال ۶۲ تعدادی از بچههای اطلاعات عملیات به شهادت رسیده بودند و این واحد نیاز به بازسازی و جذب نیرو داشت.
حسین یوسف الهی برای جذب نیرو با هماهنگی لشکر به میان گردانها میرفت.
ادامه مطلب ...
می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ ادامه مطلب ...
بچه ها مشغول شستن پتو بودند ، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را می شستند و علی حاجبی هم کنارش نشسته بود . علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت.. ادامه مطلب ...
علی آقا علاقه مند بود با صورت به سجده برود و همه کسانی که او را می دیدند همه سجده هایش به صورت بود و به شدت به نماز شب مقید بود ضمن اینکه کارهای خودش را به صورت معمولی وعادی انجام می داد و تا کسی با او دوست نمی شد نمی توانست.. ادامه مطلب ...
همراه ده پانزده نفر از بچه ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به برادرش کرد و گفت : « محمود ، ما شاید دیگر همدیگر را نبینیم . بگذار نصیحتی به تو بکنم... » ادامه مطلب ...
یه موتور گازی داشت کارهای توی پایگاه مثل خرید و ... را همیشه با آن انجام میداد .مرتب از طرف بعضی از خلبانها مورد نکوهش قرار میگرفت میگفتن علی شان یک خلبان را رعایت نمیکند .... ادامه مطلب ...
سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار میرفت و چه با دشمنانش و دوستانش بزرگمنشانه برخورد میکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی میکرد سردار همدانی به راحتی از آن چشم میپوشید ادامه مطلب ...
سردار همدانی وقتی اخراجی ها را دید گفت اگر کسی از تو شاهد خواست ... ادامه مطلب ...
در موزه جنگ مسکو سالنی برای شهدای جنگ اختصاص دارد که ما معتقد هستیم آنها کشتههای جنگشان هستند. اما با این وجود، روسیه که کشوری کمونیستی است معتقد است این کشتهها شهید به حساب میآیند. ادامه مطلب ...
در زمان جنگ رزمندگان به یکدیگر اخوی میگفتند و یا دوستت دارم از سر اخلاص بود و اینطور نبود که همانند زمان حال به یکدیگر بگوییم ارادت داریم و پشت سر هم غیبت کنیم. ادامه مطلب ...
سردار از همسرش خواسته بود تا تمام فرزندان را دور هم جمع کند، با اینکه پسر بزرگشان مشغله داشت اما سردار اصرار کرد تا حتما خودش را به جمع خانواده برساند، آن شب روحیه شادابی داشت .
ادامه مطلب ...