اشتراک گذاری این مطلب در تلگرام
همراه ده پانزده نفر از بچه ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به برادرش کرد و گفت :
« محمود ، ما شاید دیگر همدیگر را نبینیم . بگذار نصیحتی به تو بکنم.
سعی کن به درجه ای برسی که خوردن یکی دو لقمه نان کفایتت بکند. بقیه را از قرآن تغذیه کن . »