شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب

ایستادن روی زانو ( از خاطرات شهید عباس کریمی )

ایستادن روی زانو ( از خاطرات شهید عباس کریمی )

تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ ادامه مطلب ...

طواف حرم ( از خاطرات شهید سید محمد تقی رضوی )

طواف حرم ( از خاطرات شهید سید محمد تقی رضوی )

دنیا که آمد٬دور حرم امام رضا طوافش دادند.شهید هم که شد باز دور همان حرم طوافش دادند.از این طواف تا به آن٬راهی بود پر از سر زندگی٬مبارزه٬ دانستن٬رنج٬جهاد٬جهاد و جهاد. ادامه مطلب ...

زندگی با یه جهادگر (از خاطرات شهید رضوی )

زندگی با یه جهادگر (از خاطرات شهید رضوی )

قبل از عقد گفت((تو زندگی باید صبور باشی٬زندگیت باید رو دوشت باشه٬از این شهر به اون شهر.زندگی با یه جهادگر یعنی همین.جنگم نبود من یه جا بند نمی شدم ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید سید محمدتقی رضوی

وصیتنامه شهید سید محمدتقی رضوی

رَبَّنا اَفْرغْ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و النصرنا علی‌الَقومِ الکافِرینَ. با سلام و درود به پیشگاه آقا، امام زمان(عج) و امام خمینی و امت شهیدپرور اسلام. اول از همه، از خداوند می‌خواهم که گناهان این بندة نافرمان را به عظمت و جلالش ببخشد و بیامرزد؛ که بسیار بار گناهانم بر دوشم سنگینی دارد و تحمل عذاب جهنم را ندارم ادامه مطلب ...

دوتا آرزو تو زندگی داشت ( از خاطرات شهید حمزه علی احسانی )

دوتا آرزو تو زندگی داشت ( از خاطرات شهید حمزه علی احسانی )

همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود.وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد ، مهریه حضرت زهرا ' علیها السلام ' دو تا آرزو توی زندگی داشت ادامه مطلب ...

من حسین خرازی هستم!

من حسین خرازی هستم!

به دفتر فرماندهى لشکر مراجعه نمودیم به اطاقى هدایت شدیم و از افراد حاضر در آن اطاق سراغ فرمانده لشكر را گرفتیم و درهمین حین اذان ظهر از بلندگوی مقر لشکر پخش شد،  آن فرد حاضر گفت برویم نماز اول وقت را بخوانیم آنگاه فرمانده با شما صحبت خواهد كرد.  ادامه مطلب ...

بچه ها من کربلا رامی بینم !( از خاطرات شهید علی اصغر خنکدار )

بچه ها من کربلا رامی بینم !( از خاطرات شهید علی اصغر خنکدار )

علی اصغر خنکدار در هنگام وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد. در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی تر بود
دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید علی اصغر خنکدار

وصیت نامه شهید علی اصغر خنکدار

خدایا، معبودا، بار الها به تقصیر خویش اعتراف کرده‌ایم و این بار نیز می‌گویم و می‌نویسم که انسانی گناهکارم و هیچ راهی برای خود نمی‌بینم و تنها روزنه امیدم به تو است و خدایا فقط تو را می‌پرستم و از تو یاری می‌جویم. خدایا بنده‌ای حقیر و ضعیفم و تحمل آتش‌هایی را که تجسم اعمال خلاف من می‌باشد را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهی موفق و قلم عفو بر جرایم بکش.
الهی به حق هشت و چارت زمان بگذر شتر دیدی ندیدی ادامه مطلب ...

لباس نو ( از خاطرات شهید خنکدار )

لباس نو ( از خاطرات شهید خنکدار )

اصغر در روز عروسیش حتی يک دست لباس نو هم نخريد. كاپشنی هم که پوشیده بود، برای رفيقش بود. كفشش هم اصلاً معلوم نبود برای كیه. ادامه مطلب ...

آخرین پیامک  مهدی ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی )

آخرین پیامک مهدی ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی )

مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد:
دایی ! . ادامه مطلب ...

وصیت تلفنی ( از خاطرات شهید عزیزی )

وصیت تلفنی ( از خاطرات شهید عزیزی )

پنجشنبه دهم مرداد ماه بود که زنگ زد به برادرش و گفت سال خمسی ام رسیده. یه ماشین دربست بگیر و برو قم خمس من رو بده .. ادامه مطلب ...

عکس شهدا ( از خاطرات شهید  مهدی عزیزی )

عکس شهدا ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی )

عباس آقا خادم مسجدامام رضاعلیه السلام تعریف می کرد:
یک روز نشسته بودم توی حیاط مسجد. مهدی آمد کنار من نشست . یک دفعه چشمش افتاد به عکس شهدا که بالای دیوارهای مسجد نصب شده بود. ادامه مطلب ...

هدیه شهید به مادرش ( از خاطرات شهید کاظم رستگار )

هدیه شهید به مادرش ( از خاطرات شهید کاظم رستگار )

 مادر من يك كلاس هم  سواد ندارد. در عالم خواب برادر شهيدم، شهيد كاظم رستگار را مي‌بيند كه به مادر مي‌گويد: مادر جان! من الان در بهشتم چه چيزي مي‌خواهي كه براي تو از آنجا بياورم؟ مادر به شهيد مي‌گويد: الان كه در بهشت هستي مي‌تواني از خدا بخواهي .. ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید کاظم رستگار

وصیت نامه شهید کاظم رستگار

ستایش خدای عزوجل را که مرا از امت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و شیعه علی ـ علیه السّلام ـ قرار داد و سپاس خدای را که با آوردن حق از ظلمت به روشنایی و از طاغوت نجاتم داد و مرا از کوچکترین خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی قرار داد ادامه مطلب ...

شهدای مدافع حرم ( از خاطرات شهید رضا کارگر برزی )

شهدای مدافع حرم ( از خاطرات شهید رضا کارگر برزی )

به تله و انفجارات که رسید،چاشنی ها و نوع مواد و نحوه کارگزاری رو که دید گفت این روش و این ترکیب ،ترکیبی است که خودم به بچه های حماس نشان دادم.

  ادامه مطلب ...

سنت حسنه ( از خاطرات شهید مهدی زین الدین )

سنت حسنه ( از خاطرات شهید مهدی زین الدین )

گاهی یک حدیث یا جمله قشنگ که پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ و میزد به دیوار،
بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم، ادامه مطلب ...

نماز شکر ( از خاطرات  شهید عبدالله میثمی )

نماز شکر ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

تا آمدن مهمان‌ها برای مراسم عقد توی اتاق تنها بودیم،
مُهر خواست،
  ادامه مطلب ...

روز جمعه ( از خاطرات شهید بهشتی )

روز جمعه ( از خاطرات شهید بهشتی )

بارها شاهد بودم بعضی‌ها می‌خواستند روز جمعه برای کاری که داشتند خدمت آقای بهشتی برسند و نظر ایشان رو بپرسند،
اما آقای بهشتی بهشون می‌گفت:
  ادامه مطلب ...

بچه داری ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

بچه داری ( از خاطرات شهید عبدالله میثمی )

هر وقت خونه بود توی بچه‌داری کمکم می‌کرد،
از شستن بچه گرفته تا پهن‌کردن لباس‌هاش روی بند،
خلاصه از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد،
  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید محمد حسین بهشتی

وصیت نامه شهید محمد حسین بهشتی

وصيت مي کنم که پس از ارتحال من بسوي خدا يک سوم از خانه مسکوني ام در تهران، قلهک، خيابان تورج، کوچه منطقي 8 و 9 و اثاث خانه متعلق به همسرم خانم عزت‌الشريفه مدرس مطلق است و از خداي متعال براي او و فرزندانم سعادت در راه خدا زيستن را خواستارم. ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد