شهیدیار

خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا و ...

مطالب

وصیت نامه شهید عبدالله میثمی

وصیت نامه شهید عبدالله میثمی

خدايا ما را جزو ياران امام زمان محسوب بدار. خدايا رهبر كبير انقلاب امام خميني را در پناه خودت از همه بلاها مصون و محفوظ بدار. خدايا رزمندگان ما را در جبهه هاي حق بر عليه باطل بر دشمنانشان فاتح و پيروز بگردان. خدايا ما را به شهدا ملحق بگردان. پروردگارا عاقبت امر ما را ختم به خير بگردان. خدايا پدر و مادر را از دست ما راضي و خشنود بگردان. پروردگارا مهر و محبت اهل بيت را از ما و فرزندان ما مگير. ادامه مطلب ...

چه خبر از برزخ ( از خاطرات شهید احمد علی نیری )

چه خبر از برزخ ( از خاطرات شهید احمد علی نیری )

آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:
“این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ 
  ادامه مطلب ...

چندین دختر جوان ( از خاطرات شهید نیری )

چندین دختر جوان ( از خاطرات شهید نیری )

یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم … ادامه مطلب ...

خانه اهدایی ( از خاطرات شهید یدالله کلهر )

خانه اهدایی ( از خاطرات شهید یدالله کلهر )

برای هر کاری خیری پیش قدم می شد. دست به خیر بود. رفته بود خواستگاری یکی از همکارانش. بعد از صحبت های مقدماتی ، پرسیده بودند که آقا داماد منزل مستقل دارد یا نه؟! داماد سرش را انداخته بود پایین و گفته بود:« نخیر. خانه مستقل ندارم». داشته قول و قرار عروسی شان بهم می خورده که حاج یدالله گفته بود :  ادامه مطلب ...

قرعه اول ( از خاطرات شهید کلهر )

قرعه اول ( از خاطرات شهید کلهر )

به قول امروزی ها، حاجی خیلی «فدایی» داشت.  بچه ها صف کشیده بودند جلوی بیمارستان و سر اهدای کلیه به حاجی، جر و بحث می کردند. هر کسی می خواست قرعه به نام او بیفتد. بچه ها سر از پا نمی شناختند. هر لحظه به تعداد بچه ها اضافه می شد.  ادامه مطلب ...

خواهان شهادتم ( از خاطرات شهید یدالله کلهر)

خواهان شهادتم ( از خاطرات شهید یدالله کلهر)

جویای شهادت بود. می گفت: «خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شـده ام و خـواسته باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم .» ادامه مطلب ...

آخرین یادگاری ( از خاطرات شهید کلهر )

آخرین یادگاری ( از خاطرات شهید کلهر )

روزهای آخر، رفتارش خیلی فرق کرده بود. کارهای عجیب و غریبی می کرد. غمگین و بیقرار بود. زمین با همه وسعتش برای حاجی تنگ می نمود. یک روز بی مقدمه وارد آسایشگاه شد و رفت سراغ کمد شخصی اش. به آرامی در کمد را باز کرد.. ادامه مطلب ...

زندگینامه شهید یدالله کلهر

زندگینامه شهید یدالله کلهر

چگونگی تولد و آغاز زندگی پرثمرش را از زبان پدر بزرگوارش بشنویم که می گوید: در سال 1333 به دنیا آمد. کودک در میان حیاط و زیر آسمان آبی و زلال پا به دنیا گذاشت . پاکی و صفای روح بزرگش از همان موقع احساس می شد. زمانی که به دنیا آمد ، گوشه گوش راستش کمی بریده بود.  ادامه مطلب ...

وصیت نامه شهید یدالله کلهر

وصیت نامه شهید یدالله کلهر

با سلام و درود بر محمد (ص) و امام زمان عج و نائب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت خودمان را از تمام راه های انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله می باشد حرکت خود را ادامه دهیم با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم ادامه مطلب ...

تو چه کسی هستی که این آیه برایت آمد؟ ( از خاطرات  شهید شیخی )

تو چه کسی هستی که این آیه برایت آمد؟ ( از خاطرات شهید شیخی )

هم تو امتحان استخدامي بانك قبول شده بوديم و هم جهاد سازندگي .
خيلي دودل بوديم . ماشاءالله گفت مي ريم استخاره مي كنيم. دو نفري رفتيم پيش حاج غفوري براي استخاره.. ادامه مطلب ...

ذکر امروز سبحان الله است ( از خاطرات شهید شیخی )

ذکر امروز سبحان الله است ( از خاطرات شهید شیخی )

از خصوصيات بارز شهيد شيخي شوخ طبعي او بود . هميشه لبانش پر از خنده بود . اما در عين حال از سخنان لغو پرهيز مي كرد.
در جبهه هرگاه از دهان كسي سخن لغوي خارج مي شد بلافاصله اين شهيد بزرگوار مي گفت... ادامه مطلب ...

نماز شبش قضا نشد ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

نماز شبش قضا نشد ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

يك شب هوا به شدت سرد بود . دماي هوا زير صفر بود ، آب لوله ها در اثر سرما يخ زده بود و امكان حمام كردن وجود نداشت .حتي حوضچه كنار آسايشگاه هم يخ بسته بود. ديدم هي به اين طرف و آن طرف مي رود .  ادامه مطلب ...

اشکهاش سرازیر بود ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

اشکهاش سرازیر بود ( از خاطرات شهید ماشاالله شیخی )

وقتي با خداي خودش چه در تنهايي و چه تو جمع راز و نياز مي كرد، اشكهاش هم سرازير مي شد ، خصوصاً در نمازهاي مغرب.وقتايي كه من كنارش بودم مي ديدم چطور گريه مي كنه و ... ادامه مطلب ...

وصیتنامه شهید ماشاالله شیخی

وصیتنامه شهید ماشاالله شیخی

به نام او که همه در محضر او هستیم و علاقه  به دنیا ودل بستن به مال و زن و فرزند ما را از این معنا غافل نموده است.
پروردگارا قبل از آنکه این روح زنگار گرفته مرا از کالبد خاکی ام خارج سازی... ادامه مطلب ...

تو شروع کن، می تونی ( خاطره ای از شهید باقری )

تو شروع کن، می تونی ( خاطره ای از شهید باقری )

استاد عباس مشفق کاشانی یکی از شاعران نامدار کشورمان میگوید :
قرار بود به مناسبت برگزاری کنگره سرداران شهید استان تهران درباره ی شهید حسن باقری شعر بسرایم .... ادامه مطلب ...

چشم. الآن میآیم ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

چشم. الآن میآیم ( از خاطرات شهید اسماعیل دقایقی )

من دقایقی رانمي شناختم ؛ ولي هر روز مي ديدم كه كسي مي آيد و چادرها و آبگير ها را ترو تميز مي كند. با خودم فكر مي كردم كه اين شخص فقط چنين وظيفه اي دارد.  ادامه مطلب ...

اعجوبه ریش خرمایی! ( از خاطرات شهید علی چیت سازیان )

اعجوبه ریش خرمایی! ( از خاطرات شهید علی چیت سازیان )

فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»
گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. ادامه مطلب ...

رفت سر کار ( از خاطرات شهید مصطفی کلهری  )

رفت سر کار ( از خاطرات شهید مصطفی کلهری )

اوضاع مالی خوبی نداشتیم ، بخاطر همین تا کلاس چهارم و پنجم بیشتر نمی خواندیم ، مصطفی درسش خوب بود .  ادامه مطلب ...

چرا به مرخصی نمی رین؟ ( از خاطرات شهید کلهری )

چرا به مرخصی نمی رین؟ ( از خاطرات شهید کلهری )

این را وقتی به من گفت که بهش گفتم : چرا نمیرین مرخصی ؟... ادامه مطلب ...

بایدفکری به حال آنجا کنم ( از خاطرات شهید کلهری )

بایدفکری به حال آنجا کنم ( از خاطرات شهید کلهری )

طبقه بالای خانه  پدرش ، یک اتاق و اشپزخانه جمع و جوری درست کرده بود 
گفتم:مصطفی چرا خونه ی درست و حسابی اجاره نمی کنی ؟... ادامه مطلب ...

لوگوی سایت ابر و باد